گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
.تمدن ايران در عهد هخامنشيان‌




طرز حكومت و سازمان اداري‌

در عهد هخامنشيان، رژيم استبدادي مطلق حكومت مي‌كرد. شاه خود را نماينده اهورامزدا مي‌شمرد و چون شاهاني در زير فرمان او بودند به نام شاه شاهان يا شاهنشاه خوانده مي‌شد و ملل متنوعي كه زير يوغ او بودند (جز يونانيان) به اين لقب اعتراضي نداشتند. كلام شاه قطعي و نافذ و لازم الاجرا بود و مي‌توانست هركس را بخواهد بدون محاكمه و رسيدگي به كشتن دهد. گاه شاه اين حق را به مادر و يا زن سوگلي خود نيز مي‌داد و آنان نيز در صدور فرمان قتل اشخاص آزادي داشتند. از بزرگان مملكت، كمتر كسي را جرأت آن بود كه از شاه خرده‌گيري كند.
درميان سلاطين هخامنشي كورش و داريوش تنها به سلطنت دلخوش نبودند بلكه آنها بطور مؤثر در امور حكومتي مداخله داشتند ولي سلاطين متأخر اين سلسله بيشتر كارهاي مملكت را به اشراف و خواجگان حرمسرا واگذار كردند و خود به عشق‌بازي و قمار و شكار پرداختند؛ چنانكه في المثل اردشير سوم از 360 همخوابه‌اي كه داشت، 150 پسر پيدا كرد.
كورش، بنيانگذار سلسله هخامنشي، مردي بزرگ و نابغه بود. «به گفته امرسون «52» همه از تاجگذاري او شاد شدند. روح شاهانه داشت و شاهانه به كار برمي‌خاست. در اداره
______________________________
(49). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 268.
(50).Mon Ferdinand de Lesseps
(51). تمدن هخامنشي، ج 1، پيشين ص 175.
(52).Emerson
ص: 408
امور به همان‌گونه شايستگي داشت كه در كشورگشاييهاي حيرت‌انگيز خود چنين بود. با شكست‌خوردگان به بزرگواري رفتار مي‌كرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهرباني مي‌كرد.
پس مايه شگفتي نيست كه يونانيان درباره وي داستانهاي بيشمار نوشتند و او را بزرگترين پهلوان جهان پيش از اسكندر دانسته‌اند. او كشورهايي را كه پيش از او در تحت تسلط آشور و بابل و لوديا (ليدي) و آسياي صغير بود، ضميمه ايران ساخت و از مجموع آنها يك دولت شاهنشاهي و امپراتوري ايجاد كرد كه بزرگترين سازمان سياسي پيش از دولت روم قديم و يكي از بهترين ادوار حكومت و فرمانروايي، در همه دوره‌هاي تاريخي به‌شمار مي‌رود.
كورش، كشورگشايي بود كه بيش از هركشورگشاي ديگر او را دوست مي‌داشتند.
پايه‌هاي سلطنت خود را بر بخشندگي و خوي نيكو قرار داده بود. دشمنان او از نرمي و گذشت او آگاه بودند، او مي‌دانست كه دين از دولت نيرومندتر است؛ به‌همين جهت است كه وي هرگز شهرها را غارت نمي‌كرد و معابد را ويران نمي‌ساخت، بلكه نسبت به خدايان ملل مغلوب به چشم احترام مي‌نگريست و براي نگهداري پرستشگاهها و آرامگاههاي خدايان از خود كمك مالي نيز مي‌كرد؛ حتي مردم بابل، كه در برابر او ايستادگي كرده بودند، در آن هنگام كه احترام وي را نسبت به معابد و خدايان خويش ديدند بگرمي گرد او جمع شدند. هر وقت سرزميني مي‌گشود با كمال تقوي و ورع قربانيهايي به خدايان محل تقديم مي‌كرد. مانند ناپلئون همه اديان را قبول داشت و ميان آنها فرقي نمي‌گذاشت و با مرحمتي بيش از ناپلئون به تكريم همه خدايان مي‌پرداخت ... كورش و داريوش برخلاف امپراتوران روم سعي نمي‌كردند تا ملل مغلوب را به پايه فرهنگ و تمدن خود برسانند. آنها بخوبي از سابقه درخشان فرهنگ و تمدن بين النهرين و مصر و بعضي ديگر از كشورهاي تابعه باخبر بودند» «53» و به قول دكتر گيرشمن: «اگر هخامنشيان اين ممالك را با سطح تمدن مخصوص خود تطبيق مي‌دادند، سير قهقرايي به‌شمار مي‌رفت. كورش با حسن تدبيري كه داشت استقلال داخلي وسيعي به كشورهاي تابعه عطا نمود و داريوش از اين سياست زيركانه تبعيت نمود.
در نتيجه‌اين روش عاقلانه، ايرانيان كورش را پدر و يونانيان وي را «سرور» و قانونگزار و يهوديان به مناسبت محبت فراواني كه در حق آنان كرده بود وي را «ممسوح پروردگار» محسوب مي‌داشتند.» نقص بزرگي كه حيات افتخارآميز او را لكه‌دار كرد آن بود كه گاهي بر عقل خود چيره شده به كشتارهاي بيرحمانه‌اي دست مي‌زد؛ اين قساوت و بيرحمي به فرزند نيمه‌مجنون او كمبوجيه به ارث رسيد.» «54»
پروفسور ايليف شرقشناس انگليسي مي‌نويسد:
گرچه بنابر تصور عمومي يونانيان، شاهنشاهان ايران، سلطان مستبد، «بازيليوس» و نمونه كامل مطلق العناني بودند، معهذا در حقيقت قدرت آنها بوسيله سنن و رسوم قديمه تا اندازه زيادي محدود بود. فرمانها و دستورهاي شاه كه چنين امپراتوري
______________________________
(53). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 518 به بعد (به اختصار).
(54). همان، ص 520 به بعد.
ص: 409
بزرگي را سرپا نگاه داشته بود، نمي‌توانست از ناحيه يك سلطان مستبد و بدون مسؤوليت باشد بلكه از طرف شوراي سلطنتي صادر مي‌شد. حكومت بطرز محسوسي نسبت به اقليتهاي مذهبي مدارا و اغماض مي‌نمود. مذهب و رسوم ملي اينهمه اتباع با دقت بسيار رعايت و اكثر بوسيله شخص پادشاه در كشورهاي مربوطه تشويق و ترويج مي‌شد ... گرچه ايرانيان بعضي اوقات بيرحم بودند ولي روي‌هم‌رفته نسبت به دشمنان مغلوب خود با رحم و عطوفت رفتار مي‌نمودند و فقط با خائنين به خشونت و سنگدلي رفتار مي‌شد. هيچيك از پادشاهان ايران داراي سبعيت محض، لذت بردن از قساوت و سابقه قتل عامهاي دامنه‌داري كه پادشاهان آسوري، بخاطر شخص خود و به هواي نفس خويش، مي‌نمودند، نبودند؛ ولي استبداد شرقي در بعضي موارد در اعمالي نظير كشتن برديا به دست كامبوزيا قبل از نبرد مصر، نمايان شد. «55»
داريوش پس از زمامداري از روش آزادمنشانه كورش تبعيت نكرد، جنبشهاي استقلال- طلبانه‌اي كه درميان ملل تابعه ظهور كرده بود، سبب گرديد كه داريوش به شدت عمل پردازد. براي آنكه خوانندگان بهتر به اوضاع و طرز فكر او و اشراف آن روزگار واقف شوند، قسمتي از مذاكراتي را كه پس از پايان سلطنت برديا (گئوماتا) بين هفت تن از بزرگان كشور، براي تعيين رژيم حكومت و تعيين زمامدار جديد، صورت گرفت از جلد سوم تاريخ هرودت نقل مي‌كنيم:
پنج روز پس از استقرار آرامش، هفت نجيب‌زاده كه قيام كرده بودند، شورايي براي بحث در پيرامون وضع آتيه كشور تشكيل دادند. نطقهاي آنان به نظر بعضي يونانيها باورنكردني مي‌آيد ولي اين امر از حقيقت بودن آن چيزي نمي‌كاهد.
«اوتانوس» نجباي پارسي را تشويق كرد تا قدرت حكومت را در اختيار عموم مردم گذارند. وي اظهار داشت: به نظر من بعد ازاين نبايد اداره كشور را به يك فرد واحد تفويض نمود. سلطنت مطلقه نه خوشايند و نه دلپذير است.
بر شما معلوم است كه كمبوجيه تا چه حد گستاخ شده بود و نيز گستاخي گئوماتاي غاصب (برديا) را خودتان آزموده‌ايد. چگونه مي‌توان سلطنت مطلقه را يك حكومت خوب دانست. سلطان مستبد هرچه مي‌خواهد، مي‌كند بدون اينكه درباره اعمال خود به هيچ مقامي گزارش دهد. با تقوي‌ترين مردم، اگر به اين مقام عالي برسد، بزودي تمام صفات حسنه خود را از دست خواهد داد، زيرا هوس جاه‌طلبي نزد همه مردم به وجود مي‌آيد و امتيازاتي كه سلطان مستبد از آن برخوردار است وي را به گستاخي مي‌كشاند؛ ولي هركس كه اين دو عيب يعني جاه‌طلبي و گستاخي را داشته باشد، تمام عيوب را بالمجموع دارا خواهد بود؛
______________________________
(55). ميراث ايران، پيشين، ص 18.
ص: 410
گاهي در مستي و زماني تحت تأثير هوسهاي جاه‌طلبانه بيرحمانه‌ترين اعمال را مرتكب مي‌شود. ظاهرا يك سلطان مستبد، بايد از هوس و حسد مبري باشد؛ لااقل به اين دليل كه از انواع و اقسام نعم برخوردار است. ولي قضيه درست برعكس است و اتباع او به تجربه به صحت اين امر پي‌مي‌برند. وي از اشخاص شرافتمند متنفر است و از وجود اينگونه اشخاص رنج مي‌برد، او فقط با پست‌ترين افراد روابط خوب دارد و گوش او هميشه براي شنيدن تهمتها آماده است و افراد خبرچين را به خود راه مي‌دهد. تعجب‌آور اين است كه اگر از او با رعايت اعتدال ستايش كنند، آزرده خاطر مي‌شود و اگر باصفا و صميميت به جانب او روند، مي‌رنجد و فقط پست‌ترين تملق‌گوييها را مي‌پسندد و به حساب مي‌آورد. و بالاخره وحشت- آورترين مخاطرات اين است كه وي قوانين كشور را لگدمال مي‌كند و به شرافت زنان تجاوز مي‌نمايد و بدون رعايت هيچگونه تشريفاتي هركس را، كه مايل باشد، تسليم دژخيم مي‌كند، ولي در حكومت دموكراتيك چنين نيست؛ اولا آن را «ايزونومي» «56» مي‌گويند كه به معني تساوي قوانين و توزيع مساوي عدل و داد است؛ اين زيباترين نامهاست. ثانيا در حكومت دموكراتيك هيچيك از بينظميهايي كه با سلطنت مستبده ملازمه دارد بوجود نمي‌آيد. قاضي در آنجا با قرعه انتخاب مي‌شود. سازمانهاي اداري بايد حساب پس بدهند و همه محاسبات به نحو علني به عمل مي‌آيد. بنابراين من عقيده دارم كه حكومت دموكراتيك را برقرار نماييم، زيرا همه‌چيز ناشي از مردم است.
پس‌ازآنكه سخن اوتانوس به پايان رسيد، «مكابيز» آغاز سخن نمود و نجباي پارسي را به انتخاب اوليگارشي (يعني حكومت چند نفري) دعوت كرد. وي گفت: من با اوتانوس در مخالفت با حكومت استبدادي همداستانم و آنچه را وي دراين‌باره گفت تأييد مي‌كنم ولي هنگامي كه ما را تشويق كرد كه حكومت را به دست مردم بسپاريم، از راه صواب خارج شد. هيچ‌چيز نامعقولتر و گستاختر از يك جمع مخرب و زيانبخش نيست. آيا چيزي تحمل‌ناپذيرتر از اين وجود دارد كه براي اجتناب از گستاخي يك سلطان مستبد، خود را تابع ظلم و استبداد مردمي لجام گسيخته سازيم! اگر شاه دست به اقدامي بزند، از روي اطلاع است؛ مردم برعكس، نه عقل دارند نه شعور. واقعا هم چگونه مردمي كه نه تعليماتي ديده و نه داراي قوه تميز هستند، مي‌توانند عقل و شعور داشته باشند. اين مردم چشم و گوش بسته و بدون قضاوت خود را در هرامري وارد مي‌كنند؛ مانند سيلي كه هرچه را در مسير خود مي‌بيند با خود مي‌برد. بهتر است توصيه كنيم دشمنان پارس، از حكومت دموكراسي استفاده كنند، ولي خودما بياييم باتقوي‌ترين افراد را انتخاب كنيم و حكومت را به آنان بسپاريم. به نظر من، خود ما در زمره
______________________________
(56).Isonomie
ص: 411
اين قبيل افراد هستيم. مطمئنا مردان خردمند و روشن‌بين، مشورتها و اندرزهاي عالي خواهند داد.»
پس از پايان سخن مكابيز، «داريوش» آغاز سخن كرد و چنين گفت:
نظرياتي كه مكابيز برضد دموكراسي بيان كرد، به نظر من درست و پرمعني بود ولي نظرياتي كه بر له حكومت اوليگارشي بيان نمود، درست نيست. اگر هرسه نوع حكومت قابل پيشنهاد يعني دموكراسي، اوليگارشي، و سلطنتي به حد كمال خود برسند، به نظر من، حكومت سلطنتي بر دو نوع حكومت ديگر بسيار مرجح است.
زيرا بطور قطع، هيچ حكومتي بهتر از حكومت فرد واحد نيست؛ درصورتي‌كه آن فرد صالح و خيرانديش باشد. چنين فردي قادر است بر اتباع خود به نحوي حكومت كند كه قابل ايراد نباشد. مذاكرات صورت مخفي دارد و دشمنان هيچگونه اطلاعي از آن حاصل نمي‌كنند، اما در حكومت اوليگارشي چنين نيست.
حتي اگر چنين حكومتي از چند نفر افراد ايجاد گردد، هركدام از آنها مي‌خواهد نفر اول باشد، هركدام از آنها مي‌خواهد عقيده خودش برتري يابد؛ و اين امر باعث ايجاد تنفر متقابل و عصيان مي‌گردد. عصيان به كشتار و كشتار معمولا به بازگشت حكومت سلطنتي مطلقه منجر مي‌شود. از اينجا ثابت مي‌شود كه تا چه‌اندازه حكومت فرد واحد بر حكومت چند نفري ترجيح دارد.
از طرف ديگر هنگامي كه حكومت و فرمانروايي با مردم باشد، محال است بينظميهاي بيشماري در كشور اتفاق نيفتد. همينكه فساد برقرار شد اين امر هيچگونه كينه و نفرتي بين افراد رذل و شرير ايجاد نمي‌كند و برعكس، آنان را با رشته‌هاي، دوستي صميمانه متحد مي‌سازد. زيرا آنها كه كشور را بر باد مي‌دهند با هماهنگي كار مي‌كنند و از يكديگر متقابلا حمايت مي‌نمايند. اين افراد مرتبا به تبهكاري ادامه مي‌دهند تا زماني كه شخصيتي بزرگ برخيزد و آنان را سركوب نمايد و سلطه خود را بر مردم مستقر سازد. چنين شخصيتي مورد تحسين و تمجيد قرار مي‌گيرد و اين تشويق و تحسين او را به يك سلطان مستبد مبدل مي‌كند. از اينجا باز معلوم مي‌شود كه حكومت سلطنتي از تمام حكومتها بهتر است. ولي در خاتمه، براي آنكه در يك جمله حق مطلب را ادا كنم، از شما سؤال مي‌كنم: آزادي ما از كجا آمده است؟ اين آزادي را از چه‌كسي گرفته‌ايم؟
از مردم، از اوليگارشي، يا از سلطان؟ بنابراين چون صحيح است كه فرد واحد ما را از اسارت نجات داده، به عقيده من بايد حكومت فرد واحد را بپذيريم. بعلاوه ما نبايد قوانين كشور را هنگامي كه اين قوانين خردمندانه است، لگدمال كنيم.
اين كاري است خطرناك.
به اين ترتيب سه نظر پيشنهاد شد و نظر داريوش از طرف چهار نفر ديگر كه تاكنون اظهاري نكرده بودند، تصويب شد. همچنين تصميم گرفتند آنكه اسبش در طلوع خورشيد زودتر شيهه بكشد، به پادشاهي برگزيده خواهد شد. تاريخ اجتماعي ايران ج‌1 412 طرز حكومت و سازمان اداري ..... ص : 407
ص: 412
ولي اوتانوس كه از استقرار رژيم دموكراتيك مأيوس شده بود، از آزمايش بخت خود صرفنظر كرد، بشرط آنكه هريك از 6 نفر ديگر كه به پادشاهي برگزيده مي‌شود، به وي و تمام اعضاي خانواده‌اش آزادي كامل اعطا نمايد. داريوش به پادشاهي رسيد، و به بهانه‌اي هريكي از هفت نجيب‌زاده را كه از ياران سابق او بودند، تسليم مرگ نمود تا حكومت مطلقه خود را ثابت نمايد. «57»
بااينحال اگر به گفته‌هاي هرودت اعتماد كنيم بايد قبول كنيم كه در دوره هخامنشي سلاطين در موارد بحراني مجلس مشاوره‌اي از اشراف و رؤساي قبايل تشكيل مي‌دادند و راجع به امور مهم با آنها مشورت مي‌كردند.
همو در جاي ديگر مي‌نويسد كه كمبوجيه عشق شديدي به يكي از خواهران خود احساس كرد. چون ازدواج با خواهر، معمول نبود قضات شاهي را دعوت كرد و نظر همه آنها را پرسيد. قضات پس از مشاوره و مطالعه گفتند: «هيچ قانوني نيست كه برادري را در زناشويي با خواهرش مجاز گرداند، اما قانون ديگري هست كه به پادشاه حق مي‌دهد هرچه دلخواه اوست بكند.» اين جمله بهترين دليل اختيارات نامحدود شاه است.
در كتاب ايران اقتصادي به نقل از جلد سوم تاريخ هرودت نوشته شده كه: «بنادر يوناني كه يك چند تحت تسلط ايران درآمد، غالبا توسط مستبدين اداره و رهبري مي‌شد.
پس از شورش مردم در عهد داريوش، «مرداينوس» مستبدين يوناني را معزول و به مردم اجازه داد كه سرزمين خود را با اصول جمهوريت اداره كنند و اين سياست درخشان شاهنشاه هخامنشي، موجب اعجاب مورخين گرديد.» «58» هرودت دراين‌باره مي‌نويسد: «آنهايي كه وجود عقيده دموكراسي را در بزرگاني مانند اوتانوس ترديد دارند، آيا درباره اين اقدام مرداينوس چه خواهند گفت؟» «59»
در كتب مذهبي قديم ايران نيز همواره سلاطين به اجراي حق و عدالت دعوت شده‌اند. مثلا در داناي مينوگ خرد، پاسخ چهارده نوشته شده: «آن حكمران و پادشاهي، راست و درست است كه در آبادي كشور كوشيده و بينوايان را آرامش و آسايش بخشد و آيين راست برپا دارد و بيداد و ستم را از خود و ملت خود دور سازد.» همچنين در پاسخ پانزده نوشته شده:
«يك دهخداي عادل و درستكار بهتر است از پادشاه ظالم يك مملكت.» زردشت در تعليمات خود مردم را به مبارزه با سلاطين بيدادگر دعوت مي‌كند و كساني را كه با ستمگران همكاري مي‌كنند، مذمت مي‌نمايد. در يسنا 41 فقره 2 نوشته شده: «اي اهورامزدا بشود كه ما جاودان از كشور نيك تو بهره‌مند شويم؛ بشود كه شهريار نيك در هردو جهان چه مرد و چه زن به ما سلطنت كند. تو اي درميان موجودات، خوبترين!» «60»
با اين حال، سلاطين هخامنشي غير از كورش براي حفظ مقام و موقعيت خود معمولا
______________________________
(57). تاريخ هرودت، ج 3، ترجمه، دكتر محمد حسين تمدن.
(58). رحيمزاده صفوي، ايران اقتصادي.
(59). تاريخ هرودت، ج 3، پيشين.
(60). يشتها، گزارش ابراهيم پورداود، ج 1، ص 127.
ص: 413
شدت عمل نشان مي‌دادند؛ چنانكه داريوش در آغاز كار براي فرونشاندن جنبشهاي استقلال- طلبانه، مخالفين خود را بشدت سركوب كرد؛ ازجمله پس‌ازآنكه بر شهر بابل دست يافت، براي عبرت مردم سه هزار تن از بزرگان را به دار آويخت. ولي وي، كه شاهي مدبر و كاردان بود، همينكه دست مخالفان را كوتاه كرد دريافت، كه ملت مخدوم نسبت به توده‌هاي مغلوب سخت در اقليت است و بايد سياستي عاقلانه در پيش گرفت و كليه ملل تابعه را در حفظ زبان و آداب و سنن و اقامه مراسم مذهبي و اداره مؤسسات اقتصادي و هنري آزاد گذاشت.
افلاطون در رساله قوانين خود راجع به طرز حكومت در ايران عهد هخامنشي مطالب جالبي نوشته كه قسمتهايي از آن را نقل مي‌كنيم؛ مي‌گويد: «دو نوع حكومت وجود دارد يكي از آن دو، حكومت فردي و ديگري حكومت مردم (دموكراسي) است. مهمترين نوع اول را ايرانيان دارند و بهترين نوع دوم را ما يونانيها دارا مي‌باشيم. تقريبا تمام انواع ديگر حكومت شاخه‌هاي اين دو است. اما اگر بخواهيم آزادي و دوستي و خردمندي در كشور استوار باشد بايد هريك از اين دو را تا حدي دوست داشته باشيم. ادعاي من اين است كه هيچ شهري را خوب نمي‌توان اداره كرد، مگر آنكه حكومت آن تركيبي از اين دو باشد.
حكومت فرد و حكومت مردم هريك بتنهايي از راه عدل منحرف شده‌اند ... روزگاري اساس حكومت ايران و آتن نيز بر عدل بود اما امروز در اين حكومتها عدل كمتر است. آيا مي‌خواهيد دليل آن را بدانيد؟ زماني حكومت ايران حدفاصل ميان افسارگسيختگي و بردگي بود. هنگام پادشاهي كورش ايرانيان آزادي داشتند و همه مردان آزاد بودند و سرور و فرمانرواي بسياري از مردمان ديگر نيز بودند. فرمانروايان، رعاياي خود را در آزادي سهيم كرده بودند، چون سربازان و سرداران همه را به يك چشم مي‌ديدند و با همه به برابري رفتار مي‌كردند. سربازان در موقع خطر آماده جانفشاني بودند و در جنگ با جان مي‌كوشيدند. اگر درميان ايرانيان مرد خردمندي بود كه مي‌توانست اندرزي بدهد كه مردمان را سودمند باشد، چنان مي‌كردند كه همه مردم از خردمندي او استفاده كنند. پادشاه بر كسي حسد نمي‌ورزيد، اما به همه آزادي مي‌داد تا آنچه مي‌خواهند بگويند و آن‌كس را كه اندرز بهتر مي‌داد و رأي بهتر مي‌نمود گراميتر مي‌داشت. اين بود كه كشور از هرلحاظ پيشرفت كرد و بزرگ شد، زيرا افراد آزادي داشتند و درميان آنان محبت بود و نسبت به‌هم احساس دوستي و خويشاوندي مي‌كردند. اما چه شد كه از اين نعمت هنگام پادشاهي كمبوجيه محروم شدند و دوباره زير فرمانروايي داريوش آن را به دست آوردند. آيا مي‌خواهيد بدانيد؟ عقيده من اين است كه كورش هرچند سردار خوبي بود ولي به تربيت فرزندان خود كم توجه كرد و به كارهاي خانواده خود نپرداخت زيرا كورش از ابتداي جواني سرباز بود و ناچار تربيت فرزندان خود را به زنان واگذاشت و آنان فرزندانش را در ناز و نعمت پروردند و به اين شاهزادگان آموختند كه چون فرزندان شاهند آنچه را كه براي خوشبختي لازم است دارا هستند. اين بود كه خودخواه و خودسر بار آمدند و اجازه نمي‌دادند كسي برخلاف رأي آنان چيزي بگويد و همه معاشران خود را وادار كردند كه جز تحسين و تملق و چاپلوسي چيز ديگري نگويند.
آري اين، روش تربيت شاهزادگان بود. تربيتي بود كه زنان، بخصوص شهبانوان تازه-
ص: 414
ثروت اندوخته به آنان داده بودند؛ زيرا مردان با جنگها و خطرها روبرو بودند و فرصت تربيت فرزندان را نداشتند.
كورش توجه نكرد كه فرزندان او به نوعي ديگربار آمده‌اند و بدان سبب كه از نعمت شاهزادگي بهره‌ور بودند به شيوه «مادي» نه به شيوه «پارسي» تربيت شده بودند؛ و ماديها فرزندان خود را توسط زنان و خواجه‌سرايان تربيت مي‌كردند. اين بود كه وقتي كه كورش درگذشت، پسران او كه با عيش‌ونوش و لذت‌پرستي بارآمده بودند، اول يك برادر، برادر ديگر را بكشت و قاتل نيز خود در اثر افراط در خوشگذراني و شراب‌نوشي و سفاكي پادشاهي را از دست بداد. اين بود سرنوشت حزين كمبوجيه پسر كورش.
شاهنشاهي بار ديگر توسط داريوش و هفت سردار به پارسيان بازگشت.
پدران اين شاهزادگان گله‌هاي بزرگ از گاو و گوسفند و ديگر حيوانات در اختيار داشتند و مردمان نيز زير فرمان آنان بودند، اما توجه نكردند فرزنداني كه اينهمه ثروت و نعمت به آنان خواهند داد، تربيتي را كه خود ايشان يافته بودند دارا شده‌اند يا نه، و خوي ايراني كسب كرده‌اند يا نه؟ ايرانيان فرزندان زمين سخت و ناهموارند و زمين سخت و ناهموار، مادر درشتي و سختي است و نژادي نيرومند و توانا مي‌پرورد كه مي‌تواند در زير آسمان زندگي كند و بي‌خواب و خورش روزها به سر برد و با دشمنان مردانه بجنگد. نبايد فراموش كرد كه داريوش فرزند شاه نبوده و نازپرورده بار نيامده بود.
وقتي به تخت نشست، چون يكي از هفت سردار بود كشور را به هفت بخش تقسيم كرد و هنوز آثار تقسيمات او بجاست. داريوش قوانيني وضع كرد بدان منظور كه مساوات را ميان همه افراد برقرار كند. در قوانين خود به آنچه كورش به مردم وعده داده بود صورت عمل بخشيد. بدين ترتيب، ميان افراد ايراني حس برابري و دوستي و همبستگي ايجاد كرد و با بخشندگي خود مردمان را خوشدل ساخت. اين بود كه لشكريان او با شعف و طيب خاطر كشورهايي را كه در قلمرو كورش نبود، برايش به دست آوردند. اما خشايارشا كه جانشين داريوش شد چنانكه وصف كردم، بار آمده بود و شاهزاده‌اي نازپرورده بود.
آيا حق نداريم به داريوش خطاب كنيم و بگوييم: «اي داريوش چگونه پسنديدي كه فرزند تو بدانگونه بارآيد كه فرزند كورش بارآمده بود. چه شد كه خطاي كورش را نديدي؟»
خشايارشا، كه پرورده همان زينت شاهزادگان بود، به همان سرنوشت دچار شد كه كمبوجيه. از آن زمان تاكنون واقعا درميان ايرانيان شاه بزرگي پيدا نشده است، هرچند همه شاهان خود را بزرگ مي‌خواندند.
انحطاط آنان به تصادف و سرنوشت مربوط نيست. اعتقاد من اين است كه انحطاط شاهنشاهي آنان در اثر تربيتي است كه نصيب شاهزادگان و پسران توانگران است، زيرا هيچكس از كودك و مرد، از جوان و پير، نمي‌تواند صاحب فضائلي شود كه لازمه بزرگي است، اگر تربيت او بدانگونه باشد كه وصف كردم. اين است آنچه معتقدم قانونگزار بايد در نظر گيرد و ما يونانيها بايد در نظر گيريم.
ايرانيان روزبه‌روز بدتر شدند و به سوي زوال رفتند، و علت انحطاط آنان اين بود كه
ص: 415
آزادي فردي را پايمال كردند و ستمگري و خودسري را در مردمان فرمانروا ساختند و چون چنين كردند درميان مردمان حس برابري و همبستگي و دوستي را تباه ساختند.» «61»
هگل ارزش معنوي هخامنشيان را در هوشياري تاريخي و پيام آزادي ملل و رسالت جهاني آن مي‌بيند. از اين نظر ايرانيان را نخستين ملت تاريخي مي‌داند و تأسيس سلسله هخامنشي را نقطه شروع تاريخ جهاني مي‌شمارد. مي‌نويسد: «شاهنشاهي هخامنشي دولتي بود امپراتوري به مفهوم جديد آن ... مركب از دولتهاي گوناگون، اما هركدام از آنها فرديت خود را از نظر بنيادهاي سياسي و سنن و نواميس خويش محفوظ داشتند. همانطور كه نور روشني مي‌بخشد و به هرچيز حيات مخصوص مي‌دهد، فروغ شاهنشاهي ايران نيز بر ملل عديده گسترده بود، و هريك شخصيت حاصل خود را نگاهداشته ... و آن تركيبي بود از اقوام مختلف كه همگي آزاد مي‌زيستند.» «62»

برتري دموكراسي‌

به قول ويل دورانت:
... پس از همه قياسها بايد گفت كه دموكراسي من حيث المجموع از هرشكل ديگر حكومت، تاكنون، متضمن زيان كمتر و سود بيشتر بوده است.
دموكراسي در زندگي انسان رغبت و مرافقتي به وجود آورد كه از عيوب و خطرات آن بسيار مهمتر بود. به انديشه و علم و كار آزادي داد و موجبات رشد و فعاليت آنها را فراهم كرد. ديوار امتيازات و طبقات را درهم فروريخت و در هر نسل و در هرمكان و مقام به استعدادها مجال باليدن و رشد و كمال داد.
آتن و روم در پرتو دموكراسي خلاقترين شهرها در طول تاريخ شدند ...
امروز دموكراسي با عزمي راسخ هم خود را موقوف به گسترش تعليم و تربيت و تطويل دوره آن و تأمين بهداشت عمومي كرده است. اگر فرصت برخورداري يكسان از تعليم و تربيت براي همگان فراهم شود، دموكراسي واقعي و بحق خواهد بود؛ زيرا كه در وراي شعارهاي ظاهري آن، حقيقت اصلي اين است كه گرچه افراد انسان نمي‌توانند همه باهم برابر باشند، مي‌توان دستيابي آنان را به تعليم و تربيت و فرصتهاي زندگي از آنچه هست بيشتر و حتي المقدور برابر كرد. حق انسان منصب و قدرت نيست، اما حق او هست كه براي رسيدن بدانها از هرراه كه به استعداد و شايستگي او مجال پرورش و آزمايش مي‌دهد، گام بردارد.
حق عطيه‌اي از جانب خداوند يا طبيعت نيست بلكه امتيازي است كه اگر به فرد داده شود به خير و صلاح جمع است ... «63»
گزنفون مكرر در كورش‌نامه از روش دموكراتيك و سياست آزادمنشانه كورش ياد مي‌كند.
ازجمله وي در فصل پنجم خطاب به دوستان و همرزمان خود مي‌گويد:
______________________________
(61). افلاطون، قوانين، ترجمه دكتر محمود صناعي (مجله سخن، ص 1281).
(62). مأخوذ از: هگل، فلسفه تاريخ، به نقل از: فريدون آدميت، انديشه‌هاي ميرزا آقاخان كرماني، ص 154.
(63). درسهاي تاريخ، پيشين. ص 116.
ص: 416
امروز كه ما در بزرگترين نبردها فائق آمده‌ايم، من در اتخاذ روشي كه مايه سعادت و رفاه اقوامي كه ما ملزم به حفظ و نگهباني آنان هستيم، هنوز مرددم. خواستم عقيده هريك از شما را به گوش خود بشنوم و از آنچه بيشتر مقرون به صلاح و خير عام است، پيروي كنم تا مايه خرسندي و سعادت جملگي باشد ... «64»
در جاي ديگر گزنفون از قول كورش مي‌نويسد كه غالب اشخاص تصور مي‌كنند تفاوت اصلي بين زمامداران و رعايا اين است كه: «... زمامداران امور بايد بهتر بخورند و صندوقهايشان پر از طلا باشد و بيش از ديگران بخوابند و روي‌هم‌رفته كمتر از مرئوسين زحمت بكشند و رنج ببرند و حال آنكه به نظر من ... تفاوت اصلي در اصابت نظر و پيش‌بيني امور و عشق به كار كردن است ...» «65»
هرودت، پدر تاريخ، براي آنكه ارزش تقوي و شرافتمندي را به پادشاهان و زمامداران جهان بياموزد از قول سولون و كرزوس مطالبي مي‌نويسد كه هرچند ارزش تاريخي ندارد از لحاظ اخلاقي بسيار آموزنده است. هرودت مي‌نويسد:
سولون پس از سياحت و گردش در مصر به سارد نزد كرزوس رفت. او براي آنكه عظمت و توانگري خود را به سولون نشان دهد، دستور مي‌دهد كه او را درميان گنجينه‌ها و خزائن فراوان خود گردش دهند؛ سپس خطاب به او چنين مي‌گويد: «اي ميهمان آتني من، شهرت عقل و درايت و سياحتها و جهانگرديهاي تو به گوش ما نيز رسيده است ... آيا تاكنون كسي را مي‌شناسي كه خوشبخت‌ترين موجود جهان باشد.» كرزوس از آن جهت اين سؤال را مطرح كرد كه خود را خوشبخت‌ترين موجود جهان مي‌دانست. «66»
ولي سولون صادقانه يكي از اهالي آتن به نام تلوس «67» را كه فرزنداني لايق تربيت كرده و در جنگي، دشمن را به عقب رانده بود و خود با سربلندي كشته شده بود و مردم او را با احترام و تشريفات خاص در همان محل دفن كرده بودند، خوشبخت‌ترين مردم به‌شمار آورد.
كرزوس بار ديگر از دومين مرد خوشبخت جهان پرسيد، به اين اميد كه شايد سولون او را دومين مرد سعيد جهان به‌شمار آورد، ولي اين‌بار نيز سولون دو جواني را كه از بركت نيروي جسماني به كسب افتخار نايل آمده و جان خود را در اين راه از كف داده بودند، خوشبخت- ترين مردم معرفي مي‌كند.

ارزش آزادي‌

«آنچه از مدارك تاريخي برمي‌آيد، يونانيان بيش از ايرانيان براي حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي خود احترام قائل بودند. وقتي شهربان ايراني از جلال و شكوه دربار خشايارشا براي دو نفر از اسپارتيها سخن مي‌گويد، يكي از آنان به سرباز پارسي چنين مي‌گويد: «تو اسارت را تحمل كرده‌اي ولي هرگز طعم
______________________________
(64). كورش‌نامه، پيشين، ص 266.
(65). همان، ص 37.
(66). تاريخ هرودت، پيشين، ج 1، ص 85 به بعد.
(67).Tellos
ص: 417
آزادي را نچشيده‌اي و هنوز نمي‌داني كه آزادي تلخ است يا شيرين، اگر مزه آن را چشيده بودي امروز به ما توصيه نمي‌كردي كه با نيزه به دفاع از آن بپردازيم، بلكه سفارش مي‌كردي كه حتي با تبر از آن دفاع كنيم.» «68»
دكتر گيرشمن انتظارات شاهنشاه را از ملل تابع و در معني طرز حكومت پادشاهان هخامنشي را در يك عبارت بيان مي‌كند: «... آنچه كه پادشاه مقتدر از ملل خواستار بود، زيستن براي او، كار كردن براي او، و انجام دادن كوچكترين خواهشهاي او و مردن براي او بود.» «69» با اين‌حال و باوجود فقدان احزاب و اجتماعات و نبودن دموكراسي، گاه‌وبيگاه در منابع تاريخي جملاتي كه منعكس كننده افكار عمومي است به چشم مي‌خورد. هرودت مي- گويد: «ايرانيان كورش را كه مردي خيرخواه و بشردوست بود پدر، و داريوش را كه مردي منظم و حسابگر و واضع ماليات در سراسر امپراتوري بود كاسب و تاجر، و كمبوجيه را به علت ستمگريهايي كه كرده بود، مستبد مي‌خواندند.» از اين جمله كوتاه هرودت پيداست كه باوجود استبداد مطلق سلاطين و مراقبت مأمورين مخفي، توده مردم‌خواه در بازارها و مراكز اقتصادي و خواه در آتشگاهها و محافل مذهبي، در پيرامون مسائل اجتماعي و اقتصادي و سياسي كشور و طرز كار و روش سلاطين و مأمورين حكومتي با يكديگر گفتگو، و به نحوي عادلانه داوري مي‌كردند و از زمامداران خيرخواه به نيكي و از رجال ستمگر به بدي ياد مي‌كردند.

طرز اداره كشورها

به گفته هرودت، داريوش شاهنشاهي بزرگ خود را به 20 استان يا ايالت تقسيم كرد و در رأس آنها بيست شهربان يا استاندار قرار داد.
اين صاحبمنصبان بزرگ، كه جملگي از بستگان شاه يا افراد خاندانهاي بزرگ بودند، مستقيما در مقابل شاه مسؤوليت داشتند.
براي جلوگيري از مخالفتها و شورشهاي احتمالي در حوزه قدرت هرشهربان، فرماندهي براي كل قواي مقيم آن استان انتخاب نمود كه او نيز مسؤول شخص شاه بود. علاوه‌براين، مأمور عاليرتبه‌اي براي هراستان جهت اخذ عوارض و تحصيل ماليات گسيل داشت. كليه ممالك و مناطق تابعه شاهنشاهي مكلف بودند ساليانه مبلغي به خزانه تسليم كنند كه جمع آن به 14560 تالان نقره بالغ مي‌شد كه قريب ثلث آن بايستي از ناحيه هند تأديه شود. ديون با فلزات گرانبها تسليم مي‌شد. هر استان مقداري هداياي جنسي از قبيل مواد خوراكي، اسب، دواب براي معيشت دربار كه هزاران عضو داشت و براي تأمين معيشت سربازان هراستان تسليم مي‌كرد. هر شهربان دبيري داشت كه ضمن مراقبت اعمال او، رابط بين وي و حكومت مركزي بود. علاوه‌براين، مفتشاني كه به عنوان «گوشهاي شاه» ناميده مي‌شدند، در ايالات مختلف گردش كرده و ناگهان خود را به مسؤولين امر نشان داده و به بازرسي اعمال آنها مي- پرداختند و درصورتي‌كه مقتضي مي‌ديدند از نيروي سپاهيان استفاده مي‌كردند. گاهي استاندار بدون محاكمه معزول مي‌شد، و گاهي بدون سروصدا خدمتگزاران خود استاندار به فرمان شاه به او زهر مي‌خوراندند و كارش را مي‌ساختند.
______________________________
(68). تاريخ هرودت، پيشين، ج 7، بند 125.
(69). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 159.
ص: 418
در زيردست استاندار و امين خصوصي شاه، گروه فراواني نويسندگان بودند كه امور اداري مملكتي را انجام مي‌دادند؛ و اين نويسندگان و مأمورين اداري با تغيير استاندار و حتي با تغيير شاه به كار خود ادامه مي‌دادند. چه، شاه فاني ولي كاغذبازي دولتي جاوداني بود.
كارمندان اداري استانها از خزانه شاهي حقوق نمي‌گرفتند بلكه از استاني كه در آن مشغول كار بودند حقوقهاي گزافي دريافت مي‌داشتند. غير از مالياتهاي نقدي و جنسي، هراستان مكلف بود كالاي مورد نياز شاه را تهيه و تسليم كند؛ مثلا مردم مصر غله‌اي كه براي خوراك سالانه 120 هزار نفر لازم بود مي‌فرستادند، و اهالي ماد دويست هزار گوسفند، و ارامنه 30 هزار كره اسب، و بابليان 500 غلام اخته كرده تقديم مي‌داشتند. خزانه ايران به حدي غني بود كه اسكندر چون بر خزانه دست يافت، مبلغي معادل 180 تالنت، معادل 21 ميليارد ريال به دست آورد. به عقيده ويل دورانت: «اين دستگاه شايسته‌ترين تجربه در سازمان حكومت امپراتوري است كه خاورميانه پيش از پيدايش امپراتوري رم شاهد آن بوده است. با اينكه بار ماليات بر دوش مردم بسيار سنگين بود حسن تدبير اداره‌كنندگان و نظم و امنيتي كه در سراسر شاهنشاهي سايه افكنده بود از تلخي بار ماليات مي‌كاست. ملتهاي متمدن نظير بابل، فنيقيه و فلسطين كه هريك زبان و قوانين و عادات و اخلاق و دين و سكه رايج مخصوص به خود داشتند، چون كمابيش از نعمت آزادي برخوردار بودند، از اين وضع خرسند بودند و بيم آن داشتند كه اگر كار به دست سرداران و تحصيلداران بومي بيفتد، بيش از مأمورين ايراني بيرحمي و بهره‌كشي كنند.» «70» دكتر لمبتون «71» راجع به سازمان سياسي عهد هخامنشي چنين مي‌نويسد:
نخستين شاهنشاهي ايرانيان، يعني هخامنشيان، كه در حدود 550 ق. م. بر روي بقاياي امپراتوريهاي قديم (يعني امپراتوريهايي كه مركز آنها بين النهرين بود) پديد آمد، دست‌كم از بعضي روشهاي فئودالي و ملوك الطوايفي آن ممالك پيروي كرد و شهرستانهايي كه مركز امپراتوريهاي قديم بود، پس از غلبه ايرانيان تا حدي سنن و آداب و عادات خود را حفظ كردند. در ضمن، همينكه حكام ولايات، جانشين رؤساي قبايل شدند، شاهنشاه ايران به صورت رئيس مملكت تجلي كرد و شهربانان، يعني حكام محلي، جانشين رؤساي قبايل شدند. شهربان رئيس دستگاه اداري شهرستان خود بود، وي به جمع خراج و نظارت در كار مأموران محلي و عشاير و شهرهاي تابع خويش مي‌پرداخت و بزرگترين قاضي ولايت به‌شمار مي‌رفت. وي مسؤول امنيت راهها بود و مي‌بايست راهزنان و گردنكشان را سركوب كند. شورايي از ايرانيان، كه در آن عناصر محلي نيز حق شركت داشتند، شهربان را در اداره امور ياري مي‌كردند و يكي از منشيان دستگاه سلطنت و هيأتي كه از طرف پادشاه اعزام مي‌شدند در امور شورا نظارت داشتند. فرمان راندن بر قواي دائمي نظامي شهرستان و اداره كردن دژهاي آن، خارج از حيطه قدرت شهربان
______________________________
(70). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 536.
(71).Ann K .S .Lambton
ص: 419
بود و افسراني كه از طرف شاه تعيين مي‌شدند بر سپاهيان و دژها فرمان مي‌راندند.
با اينهمه شهربان اجازه داشت كه قواي معيني در اختيار خود داشته باشد. مالياتي كه مردم مي‌پرداختند نقدي و جنسي بود. هر فرد ايراني كه قادر به حمل سلاح بود مكلف بود كه به شاه خدمت كند. عمده مالكان، سواره، و ديگران، پياده در لشكر شاه خدمت مي‌كردند. مردمان مستطيعي كه شخصا حاجت به كشت زمين نداشتند، موظف بودند كه هرچه بيشتر در دربار حضور يابند. اگر اين نوع كسان داراي فرزنداني شايسته بودند به آنان مناصب عالي مي‌دادند و غالبا به عنوان پاداش زمين مي‌بخشيدند. ازاين‌گذشته پيوسته عده‌اي از ايرانيان را به ولايات مي‌فرستادند تا در آنجا اقامت كنند و بدين منظور به آنان زمين عطا مي‌كردند. اين مهاجران، هسته اصلي قواي نظامي شهرستانها و همچنين شوراي ايرانيان، كه بدان اشاره شد، و خاندان شهربانان را تشكيل مي‌دادند. اثرات اين جنبش مهاجرت، كه يكي از خصايص بارز تشكيلات دولت هخامنشي بود، اين بود كه مباني قدرت خانواده‌هاي بزرگ را استوارتر كرد؛ و بايد دانست كه هخامنشيان به اتكاي اين خانواده‌ها روي كار آمده بودند. هخامنشيان پيش از روي كار آمدن از مردم فارس كسب قدرت كردند، اما پس از تشكيل سلطنت، سرچشمه قدرت آنان عبارت از املاك وسيعي شد كه در سراسر امپراتوري هخامنشي وجود داشت.
با زوال شاهنشاهي هخامنشي، شهربانان عملا از استقلال برخوردار شدند؛ خاصه پس‌ازآنكه برخلاف قاعده اصلي چنين مرسوم شد كه آنان را به سپهسالاري شهرستان خود نيز بگمارند. ظاهرا اسكندر كه داريوش سوم را در 330 پيش از ميلاد برانداخت و همچنين سلوكيها، آداب و سنن اصلي هخامنشي را ادامه دادند ...» «72»
تمام سلاطين خاندان هخامنشي از روش عاقلانه كورش و داريوش پيروي نكردند بلكه در ناز و نعمت و فساد و خودخواهي فرورفتند. امستد، ضمن توصيف زندگي مكابيزوس، مي‌نويسد:
اين مرد از روي خيرخواهي اردشير را از چنگ يك شير حمله‌ور رها ساخت، ولي اردشير به‌جاي سپاسگزاري گفت: «هيچ زيردستي نمي‌تواند حيواني را پيش سرورش بكشد؛ كيفر چنين كاري مرگ است.» و فرمان داد كه خطاكار را سر ببرند، ولي بانوان درباري به ياري او آمدند و اين فرمان به تبعيد در كورته در خليج فارس تخفيف يافت و «ارتوكسارس» براي آنكه دليري كرد و از مكابيزوس جانبداري كرد به ارمنستان تبعيد شد:
ريچاردن فراي مي‌نويسد:
پادشاه در ايران باستان نيز، مانند ديگر مردم هند و اروپايي، از يك خاندان خاصي كه فره ايزدي داشت برگزيده مي‌شد. پادشاه را مردم يا در بيشتر
______________________________
(72). لمبتون، مالك و زارع در ايران، ترجمه منوچهر اميري، ص 52 تا 54.
ص: 420
موارد، جنگاوران برمي‌گزيدند. در ايران هخامنشي، پادشاه، شاه بسياري از شاهان بود، وجود او مقدس و نژادش از خدايان بود ... او همچون هيربد، قرباني‌كننده و شركت‌كننده عمده جشن نوروز بود و دستياران ديني و تشكيلاتي بسيار داشت، روز تاجگذاري پادشاه، روز ميلادش بود ... «73»
پروكوپ «74» مي‌نويسد: «قاعده و رسم ايرانيان اين بود كه هرگز كسي را از طبقات عامه به سلطنت انتخاب نمي‌كردند جز آنگاه كه خانواده شاهي يكباره منقرض شده باشد.» «75»
«راولينسن» محقق انگليسي قرن نوزدهم، خصوصيات اخلاقي چهار تن از سلاطين هخامنشي را از قول هرودت چنين مي‌نويسد:
صورتهاي مختلف سيرت و اخلاق شرقي هرگز به اين خوبي كه هرودت از چهار تن اولين پادشاهان هخامنشي بيان نموده توصيف نشده است. كورش شخصي بود ساده، سخت، سردسته كوهستانيها، داراي حس جاه‌طلبي بسيار، با نبوغ عالي نظامي كه چون بر وسعت امپراتوريش مي‌افزود، به همان نسبت هم شاهنشاهي مهربان و پدري رئوف و خوشرفتار و با ذوق و با ملت خود مأنوس بود. كمبوجيه اولين نمونه پادشاهان ظالم شرقي است كه قدرت فراوان و بسياري از هنرهاي پدرش را ارث برده بود، ولي بواسطه عواملي كه در تولد و تربيت او اثر نمودند فاسد شده بود؛ تندخو، بيتاب، و عاجز از كف نفس، و هنگام روبرو شدن با مخالفت ديگران خشمگين و نه فقط سنگدل بلكه درنده‌خو بود. داريوش كه نمونه بهترين شاهان شرقي است؛ دلير، باهوش، زيرك و در فن جنگ و صلح هنرمند، مؤسس و استواركننده و وسعت‌دهنده امپراتوري، وجودي خوشقلب، مهربان و علاقه‌مند جدي دوستان خود، خوشرفتار و حتي نسبت به دشمنان مقهور خود، نرم و باكرامت بود و فقط در مواردي كه مصالح امپراتوري اقتضا داشت و لازم بود كه رفتارش سرمشق باشد، سختگير بود. خشايارشا پادشاه ستمگر، از زمره پادشاهان درجه دوم، كم‌قدر، ناتوان، طفل‌وار، بيرحم، خودخواه، سست‌عنصر، كمرو، شهوت‌پرست و تجمل‌دوست كه به آساني تحت نفوذ درباريان و زنان قرار مي‌گرفت؛ بعلاوه لاف‌زن و فاقد هرقسم مزاياي اخلاقي بود. فقط گاهي براي ظاهرسازي در موقعي كه چيزي احساساتش را برنمي‌انگيخت به كار كريمانه‌اي دست مي‌زد. «76»
بطوري كه گزنفون نوشته، كورش در طي يكي از سخنرانيها روش سياسي و راه و رسم مملكتداري را براي رفقاي خود تشريح مي‌كند:
ياران و متحدين من ... ما امروز صاحب كشوري بزرگ و سرزمينهاي حاصلخيز
______________________________
(73). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 155.
(74).Prokop
(75). پروكوپيوس، جنگهاي ايران و روم، ترجمه محمد سعيدي.
(76). تاريخ هرودت، ج 1، پيشين، ص 23.
ص: 421
عظيمي هستيم. كشاورزان متعدد در هرگوشه به كار خود مشغولند و احتياجات ما را تأمين مي‌كنند ... بايد مطلقا از انهدام و نابود كردن مال و غنايم خودداري كنيد و آنچه لازمه مروت و رأفت است در حق مغلوبين رعايت كنيد. اما تكليف و وظيفه‌اي كه از امروز بر عهده عموم ماست اين است كه از تن‌پروري و كاهلي بپرهيزيم ... اين اشخاص كه امروز مغلوب و در دست شما اسيرند، كار كردن و زحمت كشيدن را عاروننگ مي‌دانستند ... اگر ما رفتارشان را براي خود سرمشق و نمونه بگيريم ... اسير كساني خواهيم شد كه سعي و كوشش و كار و زحمت را پيشه خود قرار مي‌دهند ... دست يافتن به سرزمينهاي بزرگ و ايجاد شاهنشاهي عظيم البته كار خطيري است، اما از آن بزرگتر و مهمتر، حفاظت و اداره آنهاست ...
نگهداري آنچه در ميدان كارزار به دست‌آمده است جز با تدبير و كياست و حفظ اعتدال و كوشش مداوم ميسر نخواهد شد ... ما بايد در سرما و گرما، در خوراك و پوشاك، در خستگي و راحتي با اسيران و زيردستان خود شريك و سهيم باشيم.
اين را بدانيد كه آدمي اگر از نعمت محروم بماند، بسيار خوشبخت‌تر است تا اينكه به نعمت برسد و از راه غفلت آن را از دست بدهد ... «77»
گزنفون در كتاب هشتم مي‌نويسد:
كورش براين عقيده بود كه مادام كه خود نمونه‌اي از تقوا و پايداري و نيكي نباشد متابعين در وظايف خود، آن مراقبت و كوشش را كه لازمه حسن اداره امور است به كار نخواهند برد و در نتيجه كارها مهمل خواهد ماند. يگانه راه تشويق زيردستان به نيكي و خير، آن است كه روش سلوك آنكس كه در رأس ديگران قرار دارد نمونه‌اي از نيكي و زيبايي باشد ... يك شهريار نيك‌سيرت و عادل، قانون متحرك و مترقي و سرمشق كاملي است كه خوب و بد همه‌چيز را مي‌بيند و نيك را پاداش نيك و بد را به مجازات مي‌رساند ... كورش عفاف و حرمت را به- منتها درجه رعايت مي‌كرد. هيچگاه سخن ناشايسته به احدي از زيردستان نمي- گفت و پرده‌دري نمي‌كرد، و معتقد بود كه حرمت نهادن به ديگران بر عزت و شرافت شخصي مي‌افزايد. «78»
ولي اين سياست عاقلانه پس از دوره داريوش رو به تغيير نهاد.
بعضي از سلاطين هخامنشي، مانند حكومتهاي امپرياليستي عصر حاضر، براي اجراي مقاصد سياسي خود تنها به زور متوسل نمي‌شدند بلكه به كمك طلا و از راه جاسوسي مقاصد خود را عملي و در صف دشمنان رخنه مي‌كردند. به قول ويل دورانت، تارگليا «79» كه ماتاهاري (جاسوسه آلماني در جنگ جهاني اول) عصر خويش است، براي ايرانيان جاسوسي مي‌كرد و هرشب با تعداد زيادي از سرداران و سياستمداران آتني همبستر مي‌شد. بطوري كه پلوتارك
______________________________
(77). كورش‌نامه، پيشين، ص 270 به بعد.
(78). همان، ص 279 به بعد.
(79).Thargelia
ص: 422
نوشته است، گاه سلاطين ايران با پرداخت رشوه و تطميع شخصيتهاي سياسي، بر مشكلات فائق مي‌آمدند؛ چنانكه اردشير براي اجراي برنامه‌هاي سياسي خود بوسيله عمال خويش در يونان مقرريها و هداياي هنگفتي در اختيار رجال سياسي و ازجمله دموستن «80» قرار مي‌داد و به كمك طلا جنگهاي داخلي را در يونان دامن مي‌زد. پلوتارك ضمن توصيف زندگي دموستن مي‌نويسد:
شهرت و نفوذ او به اندازه‌اي بلند و عالملگير شده بود كه حتي به دربار پادشاه بزرگ ايران راه يافته بود. پادشاه به مأموران و حكام خود دستور داده بود كه با او با حرمت رفتار، و سعي كنند با هدايا و تحف، دل او را بيش از ساير زعما و كارگردانان يونان به دست آورند؛ چه به عقيده پادشاه، او تنها كسي بود كه مي‌توانست فيليپ را سرگرم كارهاي داخلي يونان و در نتيجه تضعيف كند. اين مطلب بعدها از روي نوشته‌هاي خود دموستن در شهر «سارديس» به دست اسكندر كشف شد و در ساير نامه‌ها مبالغ خطيري كه از طرف دربار يا ديگر مأمورين پادشاه به عنوان دموستن فرستاده شده بود، معلوم شد ... «81»

سياست مذهبي‌

كورش و داريوش، براي آنكه بنيان حكومت و فرمانروايي خود را در كشورهاي مفتوحه دوام و قوام بخشند، نسبت به اديان و مذاهب ملل مختلف، روش عاقلانه و ارفاق‌آميز پيش گرفتند. قبل از اين دو شهريار خردمند و مال‌انديش، اكثر كشورگشايان دنياي كهن يعني عيلاميها، بابليها، و آشوريها نسبت به خدايان پرستشگاهها و معابد ديگر ملل به ديده بغض و عناد مي‌نگريستند و غالبا مجسمه خدايان را به غنيمت مي‌بردند و مراكز مذهبي را يكسره ويران مي‌كردند، ولي كورش با احترام فراواني كه براي معبد «مردوك» قائل شد محبت و علاقه فراوان بابليها را به سوي خود جلب كرد.
و داريوش كبير پس از رفتن به مصر، از معابد و خدايان آنان ديدن كرد و در برابر مقدسات مذهبي اين قوم سر تعظيم فرود آورد. وي در نامه‌اي كه به نماينده و استاندار خود در آسياي صغير نوشته، وي را از اين جهت كه نسبت به خدايان احترام لازم را مرعي نداشته، مورد توبيخ و سرزنش قرار مي‌دهد.
يكي از اقدامات مترقيانه داريوش اين بود كه حتي الامكان ملل تابعه را از اقدام به اعمال وحشيانه بازدارد. بطوري كه آپيان «82» در سال 160 ميلادي نوشته «داريوش به اهالي كارتاژ نوشت كه انساني را براي خدايان قرباني نكنند و گوشت سگ نخورند.»
ظاهرا خشايارشا تحت تأثير تحريكات مغان و روحانيان زردشتي، از روش اسلافش منحرف گرديد، و پس از فتح آتن دستور مي‌دهد كه بتكده‌ها را آتش زنند و مجسمه خدايان را درهم شكنند. در اواخر حكومت هخامنشيان، طبقه حاكمه، كه در نتيجه چپاول ملل تابع در ناز و نعمت فرورفته و از باده پيروزي سرمست شده بودند، اندك‌اندك در سراشيبي فساد و تن- آساني سقوط كردند تا جايي كه گزنفون كه روزي از خصال عاليه ايرانيان سخن مي‌گفت در
______________________________
(80).Demosthenes
(81). حيات مردان نامي، پيشين، ص 167 و 176.
(82).Appian
ص: 423
راحت‌طلبي طبقات مرفه چنين مي‌گويد: «امروز آن خصال مردانگي و شجاعت كه خميره پارسيان قديم بود (منظور عصر كورش و داريوش است) از ميان رفته، در تن‌آساني بقدري مبالغه مي‌كنند كه حتي مقيدند زيرپايه‌هاي تختخوابشان از فرش مستور باشد.» بطوري كه ديديم، تحميل مالياتهاي سنگين به ملل تابع، عدم تحمل معتقدات مذهبي ساير ملل، و رعايت نكردن اصول دموكراسي، و ظلم و ستمگري مأموران دولتي، آتش اغتشاش و ناامني را بتدريج در سراسر شاهنشاهي مشتعل كرد و زمينه را براي تسلط و نفوذ اسكندر فراهم ساخت.

راههاي ارتباطي‌

اشاره

براي حفظ ارتباط بين مراكز مختلف شاهنشاهي و پايتختهاي آن، داريوش شبكه‌اي از منازل عرض راه تشكيل داد كه وسعت و اهميت آن چندان بود كه مدتها پايدار ماند.
اين جاده‌ها كه در درجه اول براي امور اداري به كار مي‌رفت، بازرسي و مراقبت مي‌شد و كاروانهاي مختلف از آن عبور مي‌كردند و مبادلات تجاري بين دول مختلف را تسهيل مي‌كرد.
ساختمان جاده‌ها به همان نسبت كه بر امنيت مي‌افزود سرعت حمل‌ونقل را نيز تأمين مي‌كرد. در اين عصر يك قسم جاده‌سازي توسعه يافت و آن عبارت بود از سنگفرش كردن قسمتهاي نرمتر جاده‌ها و حتي ساختن رد چرخ در جاده‌ها براي وسايل نقليه چرخ‌دار. از قرن چهارم، اختراع كفشكي براي چارپايان باركش به منظور حمايت سم آنها در جاده‌هاي سخت صورت گرفت و آن را با مس، پوستين يا موي اسب مي‌ساختند. نعل حقيقي اسب فقط در قرن دوم يا اول ق. م. اختراع گرديد. «83»
پروفسور «ايليف» شرقشناس انگليسي مي‌نويسد كه امپراتوري ناهمرنگ باستاني ايران بوسيله ارتباط سريع و وسيع به‌هم پيوند داده مي‌شد.
جاده‌هاي شاهي ايران، چندين قرن، از جاده‌هاي معروف رومي پيشتر و بهتر درست شده بود. در سراسر اين جاده‌ها كه از شوش پايتخت اداري مملكت منشعب مي‌شد مأمورين پستهاي شاهنشاهي پيوسته در رفت‌وآمد بودند، دستور و فرمانهاي شاهنشاه را براي فرماندهان نظامي (ساتراپها) و استانداران مي‌بردند و گزارشهاي امور محل را به مركز برمي‌گردانيدند. بديهي است مردم عادي نيز (شايد با سرعت كمتري) به تمام جاهايي كه چاپارهاي شاهنشاهي مي‌رفتند مي- توانستند آمدوشد كنند و به اين ترتيب، دادوستد و بسط فرهنگ و مبادله افكار و عقايد نيز در سايه پرچم شاهنشاهي توسعه مي‌يافت. «84»
در جلد پنجم تاريخ هرودت، از راه شاهي سخن رفته است. اين راه از نقاط مسكون و امن مي‌گذشته و در مسير آن، كاروانسراهاي عالي ساخته بودند. در هر 5 فرسنگ (يك منزل) يك كاروانسرا وجود داشت؛ يعني جمعا از سارد، پايتخت ليدي، تا شوش، پايتخت هخامنشي، 111
______________________________
(83). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 178 و 179.
(84). ميراث ايران، پيشين، ص 17 به بعد.
ص: 424
كاروانسرا ساخته شده بود. هرودت مي‌نويسد: «هيچ جنبنده‌اي از چابكسواران و چاپاران يراني تندتر حركت نمي‌كند. در منزلهاي بين‌راه هميشه اسب براي ايشان مهياست. هر چاپاري نامه‌هاي دولتي را از مركز خود به نزديكترين چاپارخانه مي‌برد و تسليم چاپار ديگري مي‌كند و او نيز همچنان به چاپار ديگري، و بدين ترتيب، شب‌وروز چاپاران دولتي در حركتند.» عباس اقبال، ضمن بحث در پيرامون خدمات ايرانيان به تمدن عالم، چنين مي- نويسد: «در تمدن مادي آنچه اثر دست ايراني در آن كاملا آشكار و دخالت استادانه اين قوم در آن هويداست، سكه و خط و چاپار و راه‌سازي است.» اداره و نگهداري راه بزرگ‌شاهي در 25 قرن پيش، يكي از افتخارات ايرانيان است. اين راه از مناطق صعب و كوهستاني نيز مي‌گذشت و كاروان براحتي فاصله بين سارد و شوش را سه‌مامهه، و چابكسواران كه حامل پيك شاهي بودند، اين فاصله 2500 كيلومتري را در 15 روز مي‌پيمودند. «راه ابريشم» نيز يكي از شاهراههاي اقتصادي قديم است و از دو طريق تورفان (راه شمالي) و ختن (راه- جنوبي) به شهر كاشغر منتهي مي‌شد و از آنجا پس از عبور از شهرهاي سمرقند، مرو و بلخ از مناطق شمالي ايران به آسياي صغير و روم منتهي مي‌گرديد. چينيها از ديرباز به امنيت و دوام و استقرار اين راه مهم تجارتي علاقه زياد نشان مي‌دادند.
به عقيده ريچاردن فراي، وجود دو بيابان نمكزار، يعني دشت كوير و دشت لوت كه چون سدي شرق و غرب را از هم جدا كرده، سبب گرديده است كه از ديرباز انبوه مهاجران و مهاجمان يا به سوي مشرق، يعني سرزمين هندوستان و يا به سوي مغرب، يعني بين النهرين روي آورند. بااين‌حال، يك راه بازرگاني از روزگار كهن از نزديك تيسفون (بغداد كنوني) آغاز مي‌شد و از شهرهاي كرمانشاه، همدان، و تهران كنوني تا هرات ادامه مي‌يافت. سپس،
يك راه به سوي شمال شرقي مي‌گراييد و به مرو و بخارا و سمرقند مي‌رفت و راه ديگر از سمت جنوب به سيستان و از سمت شرق به قندهار و از روي كوهها به دشتهاي سند مي‌رفت. اين راهها نه تنها در آن زمان از نظر بازرگاني طرف توجه بودند بلكه از نظر نظامي و تهاجم هم پراهميت بودند. راههاي ديگر از تهران يا همدان از سمت شمال به آذربايجان و ارمنستان و درياي سياه يا درياي خزر مي‌رفتند يا از سمت جنوب به اصفهان و فارس. اما راه عمده تاريخي، راه مشرق به مغرب بود كه در بالا به آن اشاره شد و آن را در قسمتهاي مختلف به نام «راه بزرگ خراسان» يا «راه ابريشم به چين» يا به نامهاي ديگر مي‌خواندند. مردم به هنگام تاخت‌وتاز و نهب و غارت بيگانگان يا هنگام عبور سپاهيان بومي، به كوهستانهاي دور از راهها پناهنده مي‌شدند. «85»
ناگفته نماند كه در منابع مذهبي نيز از راههاي امن و آرام و رودهاي قابل كشتيراني به نيكي ياد شده است. در ادبيات مزديسنا جلد دوم (دين يشت، كرده 1، فقره 3) چنين آمده است:
«بشود صلح (آشتي) نصيب ما گردد چنانكه راهها به مقصد خوب رساند و كوهها گذرهاي
______________________________
(85). ميراث باستاني ايران، پيشين.
ص: 425
نيك بخشد و از بيشه‌ها بخوبي بتوان گذشت و از رودهاي قابل كشتيراني بخوشي گذر توان كرد؛ سود و شهرت و نيايش و قدرت از آن ما باد.»
در دوره هخامنشي، برافروختن آتش برفراز برجها براي اعلام خبر بسيار رايج بود، و اين كار ظاهرا تا اختراع تلفن و تلگراف بين بسياري از ملل ديگر معمول بود.

نيروي دريايي‌

حكومت هخامنشي تعدادي كشتيهاي جنگي و تجاري داشت. سفينه- سازان كشتيهايي به سبكهاي تازه بيرون دادند كه مي‌توانستند از 60 تا 80 ميل دريايي در روز حركت كنند. در آن زمان، كشتيهايي وجود داشت كه از 200 تا سيصد تن ظرفيت داشتند، و معمولا صد تا دويست تن ظرفيت كشتيهايي بود كه در شطوط بزرگ، مانند نيل، دجله، و فرات رفت‌وآمد مي‌كردند. هم در آن عصر، ساختن بنادر آغاز شد، علائم بحري را مورد مطالعه قرار دادند، اسناد و مداركي براي كشتيها ترتيب دادند و تخصص را در خدمات بحري رعايت مي‌كردند. (85)
پلوتارك از قول اشيل، شاعر يونان، مي‌نويسد: «من مي‌دانم كه خشايارشا هزار كشتي به دريا افكند كه 207 كشتي آن بي‌اندازه تندرو بود.» كشتيهاي عصر هخامنشي از سه نوع بيرون نبود: يكي سفاين جنگي كه سه رديف پاروزن داشت؛ دوم كشتيهاي درازي كه مخصوص حمل‌ونقل اسبها و سوار نظام بود؛ سوم كشتيهاي كوچكتر، براي باركشي و حمل آذوقه و وسايل اردويي. ملوانان اين كشتيها اغلب از فنيقيها و يونانيان، و افسران آنها از پارسيها و ماديها بودند.
ساختن گردونه و ارابه‌هاي جنگي نيز در عهد هخامنشيان، پيشرفت شاياني حاصل كرد؛ گزنفون مي‌نويسد:
كورش در ساختن ارابه‌ها تغييراتي داد و براي اينكه ارابه تعادل خود را بهتر حفظ كند بر طول محور چرخها افزود تا ديرتر واژگون شود. چرخها را قويتر و محكمتر ساخت تا مقاومت بيشتر داشته باشد. براي راننده محل بهتر و مناسبتري تعبيه كرد. ارابه‌ران كليه سلاحهاي لازم را همراه داشت، و براي آنكه دشمن را از پاي درآورد در دو انتهاي محور چرخها دو قطعه داس آهني برنده قرار داد ... بعضي از ارابه‌ها كه براي حمل وسايل جنگي به كار مي‌رفت بوسيله هشت جفت گاو حركت مي‌كرد و ارتفاع بعضي از اين وسايل به هجده پا مي‌رسيد و از ارابه‌هاي قديمي سهلتر كشيده مي‌شد. «86»

سازمان ارتش‌

اشاره

در حكومت هخامنشي، نيروي نظامي، اساس قدرت دولت و شخص شاه بود. كساني كه از نعمت سلامت برخوردار بودند و سنشان بين 15 تا 50 سال بود، در هنگام جنگ آماده
______________________________
(86). كورش‌نامه، پيشين.
ص: 426
به خدمت مي‌شدند، و اين جريان از طرف مسؤولين امر با شدت و خشونت بسيار عملي مي‌شد.
يك‌بار چنان اتفاق افتاد كه پدر سه فرزند درخواست كرد كه يكي از آنان را از خدمت سربازي معاف دارند؛ شاه در مقابل اين درخواست فرمان داد تا هرسه پسر او را كشتند. پدر ديگري چهار پسر خود را به ميدان جنگ فرستاد و از خشايارشا تقاضا كرد كه پسر پنجم او را براي رسيدگي به كارهاي كشاورزي نزد او بازگذارند؛ شاه دستور داد تا آن پسر را دوپاره كردند و هرپاره را در يك طرف راهي كه قشون از آن مي‌گذشت، آويختند. سپاهيان درميان بانگ موسيقي نظامي و فرياد تحسين مردمي كه سنشان از خدمت سربازي گذشته بود، به ميدان جنگ رهسپار مي‌شدند. «87»
به عقيده استاد فقيد عباس اقبال:
لشكريان ايراني را مي‌توان در حكم مبلغين مذهبي تازه دانست. ايشان علاوه بر آنكه به دنيا طرز اداره و حكومتي جديد آموخته‌اند به انتشار دين نويني پرداخته‌اند كه از جهت كيفيت بر اديان سابقه رجحان داشته و به گفته يكي از حكماي فرانسه، ارنست رنان «88»: دورترين مذاهب از شرك بوده است در دوره‌اي كه عالم را شرك فراگرفته بود.
مزد سربازان جنسي بود؛ يعني مايحتاج آنها ازجمله گندم و گوشت و شراب را شهربان هرمحل ناگزير بود كه به سربازان تسليم نمايد. استعمال سكه بسيار محدود بود و جز در فعاليتهاي بازرگاني و گرفتن سرباز مزدور يوناني به كار نمي‌رفت.
سران سپاه و سربازان در صورت پيروزي و ابراز لياقت مورد تقدير قرار مي‌گرفتند. سپاه بر دو صف پياده و سوار تقسيم مي‌شد. با گذشت زمان،
از وزن و اهميت پيادگان بمراتب كاسته شده بود، و محتملا اين پديده را سبب آن بوده است كه افراد صفي آزاد فقير و ناتوان شده بودند. مثلا به گفته كورتسيا ... داريوش سوم در «ايسوس» 250 هزار پياده و بيش از 50 هزار سوار، و در گئوگامل 200 هزار پياده و 45 هزار سوار داشته كه نسبت آن 1 به 5 و 1 به 4 مي‌باشد، و حال آنكه 150 سال قبل از آن، در ارتش خشايارشا، به- تخمين هرودت، نسبت پيادگان و سوار يك به ده بود. «89»
پياده نظام، مسلح به تير و نيزه و كمان و خنجر و فلاخن و كمند و سپر بود و افراد اين دسته كلاه‌نمدي گردي بر سر مي‌گذاشتند. لباس آنها پيراهن چرمي بلندي بود كه تا زانو مي‌رسيد.
افراد سوار زوبين كوچكي غير از اسلحه پيادگان همراه خود داشتند. افراد سنگين اسلحه زره، كلاه‌خود، و ساقبند همراه داشتند و اسبان خود را با برگستوان يعني زره اسب، مجهز مي‌كردند.
______________________________
(87). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 535.
(88).Ernest Renan
(89). تاريخ ماد، پيشين، ص 799 (حواشي).
ص: 427
تخصص و مهارت سربازان ايراني در تيراندازي بود، درحالي‌كه يونانيان در جنگ با شمشير بيشتر مهارت داشتند.
سازمان لشكري در عهد داريوش، بيش‌ازپيش مرتب و منظم گرديد. داريوش نيروي مجهزي به نام سپاه جاويدان كه عده افراد آن ده هزار بود، تشكيل داد. اين افراد هميشه آماده به خدمت و به بهترين سلاحها مجهز بودند.
قشون ثابت و فعال عهد هخامنشي از افراد پارسي و مادي تشكيل مي‌شد كه در مراكز مهم سوق الجيشي مستقر مي‌شدند، ولي نيروي اساسي جنگي را اقوام تابع شاهنشاهي كه هريك زبان و رسم جنگ‌آوري بخصوصي داشتند، تشكيل مي‌دادند. اسب، فيل، و گاهي شتر در جنگها مورد استفاده قرار مي‌گرفت.
با قشون، جارچيان و نويسندگان و خواجه‌سرايان و زنان روسپي و معشوقه‌ها نيز همراه بودند. ارابه‌هايي كه همراه قشون بود با داسهاي بزرگ مسلح بود. با اين حال بايد دانست كه نيروي نظامي عهد هخامنشي، كه در حمله خشايارشا به 1800000 نفر رسيد، وحدت و هماهنگي كامل نداشت. به‌همين جهت، چون نخستين علامات شكست ظاهر مي‌شد به صورت گروه پريشان و بيساماني درمي‌آمد.
ارتش ايران چون با قشون منظمي روبرو مي‌شد كه افراد آن يك زبان داشتند و در تحت سازمان يكسان و منظمي مي‌جنگيدند، ناچار شكست مي‌خورد و راز شكست خوردن ايرانيان در جنگهاي ماراتن و «پلاتئا» همين بود. بااين‌حال نمي‌توان هنر جنگجويي و كشورگشايي ايرانيان آن عهد را ناديده گرفت. «90»

ارتش‌

لاكهارت «91» تحت عنوان «ايران در نظر مردم مغرب‌زمين» مي‌نويسد: «با اينكه ايرانيان در نبردهاي بزرگ ماراتن و سالاميس و پلاته شكست خوردن، هرودت آنان را در دلاوري هيچ كمتر از يونانيان نمي‌داند و فحواي گفته استيل نيز چنين است، ناكامي آنها مربوط به كمي شجاعت نبود، بلكه معلول پستي آلات حربيه و زره و جوشن و قلت تمرين بود ...» «92»
«ا. بنونيست «93» خاورشناس، روش جنگي پارسها را چنين توصيف مي‌كند:
علت موفقيت نظامي پارسها در زمان مادها و بعد از آن در زمان سلسله هخامنشي، برتري سلاح و روش نظامي آنها بود. پارسها بخوبي مي‌توانستند درآن‌واحد از استعمال چندين سلاح استفاده كنند؛ ابتدا دشمن را زير ضربات پيكانهاي خود مي‌گرفتند و در نتيجه صفوف دشمن به‌هم مي‌خورد و نامنظم مي‌شد، در اين موقع سوارنظام به دشمن حمله مي‌كرد و چابكسواران با سرعت فوق العاده‌اي داخل در صفوف شكست-
______________________________
(90). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 531.
(91).Lockhart
(92). ميراث ايران، پيشين، ص 486.
(93).E .Benveniste
ص: 428
خورده حريف مي‌شدند و آنها را بكلي از هم متلاشي مي‌كردند. بعلاوه پارسها از سرزمينهاي فتح شده لشكريان بسيار، از قبيل كماندار و نيزه‌دار و چابكسوار، مجهز مي‌نمودند. نظم واحدهاي نظامي و استعمال دسته‌جمعي آنها علت عمده پيشرفت پارسها در ميدان جنگ بود.
«در ايران قديم، حق و قانون منحصر به اراده شاه و قدرت قشون بود و هيچ حقي در برابراين حق محترم شمرده نمي‌شد و هيچ سابقه و سنتي، بدون آنكه بر حكم شاه متكي باشد، ارزش نداشت؛ چه ايرانيان به آن فخر مي‌كردند كه قوانين ايشان تغييرناپذير است و وعده يا فرمان شاه به هيچ‌وجه نبايد نقض شود.» «94»
علاوه‌براين، در ارتش ايران عده‌اي افراد مزدور يوناني بودند كه از حيث سلاح و تربيت نظامي بر ديگران برتري داشتند. اين افراد با پول زيادي كه به آنها داده مي‌شد، در قشون شاهنشاهي وارد مي‌شدند.
براي آنها فرقي نمي‌كرد كه براي كه مي‌جنگند و با كه مي‌جنگند. گاهي نيز از خدمت شاه بيرون رفته داخل در خدمت مخالفين شاه مي‌شدند و گاهي برضد هموطنان خود مي‌جنگيدند. نتيجه اين امر، اين بود كه يونانيان از بهترين مردان خود محروم مي‌شدند. در نتيجه اين آمدورفتها يونانيها ثروت سرشار و نقاط ضعف ايران را شناخته و فهميدند كه باوجود وسايل زياد، وضعيت نظامي آنها درخشان نيست. «95»
در نتيجه اين احوال، از ابتداي قرن چهارم قبل از ميلاد، فكر جنگ يونان با ايران در بين زمامداران يوناني قوت گرفت و مبلغين براي تلافي بيحرمتيهاي گذشته و به دست آوردن زمينهاي وسيع و ثروت فراوان، دست به تبليغات دامنه‌داري زدند. فيليپ از اين فكر استفاده كرد و پسرش، اسكندر، چنانكه خواهيم ديد، اين نقشه را عملي و شاهنشاهي ايران را مسخر نمود.

اسباب و وسايل جنگ‌

در روزگار قديم، مهمترين اسباب دفاعي جنگ چهار سلاح بود:
سپر، زره، ساقبند، و خود:
1. سپر: يكي از سلاحهاي دفاعي است كه وضع و قطر انواع آن يكسان نيست؛ گاه آن را از چوب سبك و نازكي مي‌ساختند و رويش را با پوستي كه با روغن تدهين شده بود، مي‌پوشانيدند.
گاه تمام سپر را از طلا يا مس مي‌ساختند، و در بعضي موارد از فلزات مذكور پرده‌اي بر روي سپر مي‌كشيدند. سپرها را با دست چپ مي‌گرفتند و گاه به‌جاي آنكه با دست بگيرند به گردن مي‌آويختند. سطح خارجي سپر محدب بود تا نيزه آن را پاره نكند.
2. زره: با زره گاهي سينه و پشت و گاه شكم را نيز حفاظت مي‌كردند و يكي از وسايل مهم دفاعي بود.
3. ساقبندها: دو پارچه از پوست يا آهن بود كه براي حفاظت ساقها استعمال مي- نمودند.
______________________________
(94). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 531.
(95). مقاله آندره ايماردA .Aymard در: هانري مارسه، رنه گروسه، تاريخ تمدن ايران، ترجمه دكتر جواد محيي، ص 75.
ص: 429
4. خود: وسيله پوشش سر بود. غالبا از برنج و گاهي از پوست ضخيم ساخته مي‌شد و در قديم صفحه‌اي براي حفاظت صورت برآن مي‌افزودند.
اسباب هجوم عبارت بود: از شمشير، نيزه، مزراق، تيروكمان، فلاخن، تبر و گرز.
اول. شمشيرهاي قديم كوتاه و دو دم بود و آن را در غلافي جا مي‌دادند و بر كمر مي‌آويختند.
دوم. نيزه و مزراق كه هردو شبيه به يكديگر بودند؛ ليكن نيزه از مزراق بلندتر بود.
بلندي نيزه يونانيان قديم 25 قدم بود ولي نيزه اعراب از 15 قدم تجاوز نمي‌كرد.
سوم. تير كه معمولا آن را از كمان مي‌انداختند و در جنگ و شكار به كار مي‌رفت، و در ابتداي امر، تير را از چوب گز و كمان را از چوب نرم يا برنج مي‌ساختند و زه را از پوست يا موي اسب يا روده حيوانات درست مي‌كردند. سر تير را گاهي به زهر آب مي‌دادند و گاه اخگر و آتشي به يك‌طرف تير مي‌بستند تا اسبابهاي طرف مقابل را آتش زنند.
چهارم. فلاخن كه به كمك آن، سنگ را به سوي هدف پرتاب مي‌كردند.
پنجم. تبر يا تبرزين.
ششم. عصا يا گرز.

شرح لباس پارسيان‌

هرودت مي‌گويد: «پارسيان كلاهي نمدين (كه خوب ماليده بودند و آن را تيار «96» مي‌گفتند) بر سر، قبايي آستين‌دار رنگارنگ دربر، زرهي كه حلقه‌هاي آهنين آن به فلسهاي ماهي شباهت داشت بر تن، شلواري كه ساقها را مي‌پوشيد در پا مي‌كردند و سپري از تركه بيد بافته و در زير آن تركشي مي‌آويختند.
زوبينهايي كوتاه و كماني بلند و تيرهايي از ني داشتند و قمه‌اي كوتاه از طرف راست به كمر بسته بودند. «97»
بطوري كه گزنفون مي‌نويسد:
كورش در دوران اقامت خود در ماد، دريافت كه قشون او از جهت سوارنظام بسيار ضعيف است. به‌همين جهت، سوارهاي ارتش خود را از دو هزار نفر به ده هزار نفر رسانيد و براي سواركاران حقوق و امتيازاتي قايل شد. علاوه‌براين، كورش با توجه به ارابه‌هايي كه آشوريها و ماديها مورد استفاده قرار مي‌دادند، دستور داد از نظر فني تغييراتي در آنها پديد آورند تا از ارابه‌هاي پيشين محكمتر و برنده‌تر باشد؛ در دو انتهاي محور اين چرخها دو داس آهني به پهناي دو «ارش» رو به بالا و دو داس ديگر رو به پايين نصب كرده بودند تا هنگام حمله و هجوم كليه موانع را از سر راه بردارد. معمولا از اين نيروي مؤثر نظامي در خط اول جبهه و در پيشاپيش پياده‌نظام استفاده مي‌كردند و با حركت دادن ارابه‌ها نظم صفوف و مقاومت دشمن را غيرممكن مي‌ساختند. علاوه بر ارابه‌هاي داسدار، قشون كورش مجهز به گردونه و برجهاي چوبي چند طبقه‌اي بود كه بوسيله مال‌بند
______________________________
(96).Tiare
(97). ايران باستان، پيشين، ص 730.
ص: 430
و هشت گاوميش حركت مي‌كرد. اين گردونه‌ها كه در پشت‌سر پياده‌نظام قرار داشت، در صورت هجوم قواي حريف ماد، آنها را در زير باران تيروكمان قرار مي- داد تا پياده‌نظام فرصت خودآرايي و حمله مجدد را به دست‌آورد ... در جنگ «تمبره» در جلو سپاه كورش يكصد ارابه داسدار قرارداشت. پياده سنگين اسلحه در دوازده صف و سوار نظام در چهار صف قرار داشتند، زوبين‌اندازان در خط دوم و كمانداران در خط سوم و قواي احتياط پياده در خط چهارم قرارگرفته بودند. در زمان داريوش، ارتش ايران بيش‌ازپيش رو به كمال رفت. وي علاوه بر سپاه جاويدان، كه به ده هزار نفر مي‌رسيد، پادگانهاي ثابتي براي حفظ امنيت استانها و جلوگيري از تجاوز احتمالي همسايگان برقرار كرده بود.
گزنفون مي‌نويسد كه: «شاه به نيروي هرولايت و پادگانهاي قلاع اهميت بسيار مي‌داد.

تدابير جنگي‌

فرماندهان هخامنشي از ديرباز، اگر دشمن پيشروي مي‌كرد، همه آباديها و منابع غذايي مسير او را از بين مي‌بردند. ريچاردن فراي به استناد نوشته‌هاي گزنفون، مي‌نويسد: «ايجاد تباهي و سوختن همه آباديها در برابر پيشروي دشمن يكي از روشهاي نظامي رايج هخامنشيان بود.» «98»
قبل از آغاز جنگ، خواندن سرود و نواختن شيپور و طبل و دهل براي تحريك سربازان معمول بود.
ايجاد كومه‌هاي خاك، و ساختن برجها، و قطع ارتباط شهرهاي محاصره شده با دهات، جلوگيري از رسيدن آذوقه به شهرهاي محاصره شده، از تدابير جنگجويان قديم بود. هنگام تسخير شهرها، از منجنيقها براي خراب كردن ديوار شهر، استفاده مي‌كردند و با نردبان از در و ديوار شهر بالا مي‌رفتند. دروازه‌ها را با آتش مي‌سوزاندند و با تبر و نيزه به جنگ مدافعين مي‌رفتند.
در اين موارد، اهالي شهر نيز آرام نمي‌نشستند، آنها نيز با انداختن سنگهاي بزرگ و كوچك بر سر دشمنان و ريختن روغن داغ و آب‌جوش و ريگ سرخ و قير جوشان، دشمن مهاجم را ناراحت و گاه وادار به عقب‌نشيني مي‌كردند. غير از سپر و نيزه و تير و كمان، ارابه‌هاي جنگي مخوفترين وسايل تهاجمي به‌شمار مي‌رفت. به تحريك احساسات و تهييج قواي روحي نيز اهميت مي‌دادند و با خواندن خطبه‌ها، رجزها، و نواختن كرناي مقدس، روحيه سربازان را تحريك مي‌كردند. اشعيا مانند بسياري از بشردوستان عهد عتيق آرزوي صلح‌وصفا داشت و مي‌گفت:
«وقتي خواهد آمد كه شمشيرهاي خود را براي گاوآهن و نيزه‌هاي خود را براي اره‌ها خواهند شكست و ديگر جنگ نخواهد بود.»
كندن خندق، و موضع گرفتن در بالاي آن، و حفر جويي عميق، از تدابير جنگي بود و با اين اقدام تا مدتي از حمله دشمن جلوگيري مي‌كردند. در تاريخ هرودت و كورش‌نامه گزنفون به بسياري از رموز و خصوصيات جنگهاي عهد باستان اشاره شده است.
______________________________
(98). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 181.
ص: 431
گزنفون از قول پدر كورش مي‌نويسد:
بايد پيش از آنكه احتياج را حس كني رفع آن را در اختيار خود ببيني. بايد در موقع فراواني به فكر قحطي بود، زيرا هرقدر تو بي‌نيازتر بنمايي بيشتر به تو خواهند داد، و حرف تو وقتي مؤثرتر است كه بتواني به آن عمل كني. بعد پدر كورش گفت: قبل از آرايش سپاه لوازم قشون بايد آماده باشد. و سپس از اطاعت سپاهيان خدعه‌هاي جنگي و حفظ الصحه قشون حرف زد و يكايك نكات را به كورش تذكر داد و گفت: اطبا به رفوگرها شبيهند كه لباس پاره را اصلاح مي‌كنند.
آيا بهتر نيست كه اصلا نگذاري سرباز ناخوش شود. براي اين مقصود بايد اردو را در جاهاي سالم زد ... از رنگ‌وروي اهل محل معلوم است كه كجا سالم است و كجا مضر؛ ديگر آنكه براي سالم بودن بايد ورزش كرد ... بايد لشكر را سير و سالم نگاهداشت و به‌كار انداخت». «99»
سپس كورش از پدرش مي‌پرسد كه براي پيروزي بر دشمن چه تدابيري لازم است، وي جواب مي‌دهد: «براي نيل به اين مقصود بايد شخص كمين كند، قواي خود را پنهان دارد، مزور باشد، فريب دهد، بدزدد، غارت كند و در هرچيز بر دشمن مزيت يابد» «100»
كورش با شگفتي مي‌پرسد: «اگر چنين است پس چرا در كوچكي به ما ياد مي‌داديد بكلي طور ديگر باشيم.»
- صحيح است حالا هم مي‌گوييم بايد چنين بود، ولي با كي؟ با دوستان و هموطنان. اما براي زيان رسانيدن به دشمنان بايد هزار راه كج آموخت. اگر چنين نبود چرا تير و زوبين‌اندازي ياد مي‌گرفتي؟ «101»
وقتي كه كورش از پدر خود، كمبوجيه، حق التدريس معلم خود را مطالبه مي‌كند وي چنين مي‌گويد:
پسرم آيا معلمي كه اكنون دستمزدش را از من مي‌ستاني، به تو ياد داده است كه يكي از وظايف بزرگ فرماندهي سپاه، قناعت در خرج و جلوگيري از اسراف و تبذير است ... آيا به تو آموخته است كه يكي از وظايف بزرگ فرماندهي، حفظ صحت و عافيت و نيروي سربازان است ... آيا از حيله‌هاي جنگي شمه‌اي بيان نموده است يا نه؟ ... آيا به تو آموخته است چگونه جسارت و رشادت سربازان را تهييج كني؟ آيا تعاليمي داده است كه چگونه اطاعت افراد را نسبت به فرمانده مي‌توان تأمين كرد؟ «102»
سپس كورش از پدر خود راجع به حيله‌هاي جنگي مي‌پرسد، كمبوجيه در جواب مي‌گويد:
سعي كن حتي المقدور با صفوف منظم بر دشمن، قبل از آنكه آرايش رزمي يافته باشد، بتازي و غافلگيرش سازي، با افراد مسلح خود به كساني كه هنوز اسلحه
______________________________
(99 و 100). ايران باستان، پيشين، ص 299 تا 301.
(101). همان، ص 299 تا 301.
(102). كورش‌نامه، پيشين، ص 39 به بعد.
ص: 432
به دست ندارند حمله كن، سربازانت را هشيار و بيدار نگهدار تا بسهولت بر سربازان خمار و خواب‌آلوده حريف چيره شوند. سعي كن خود را از انظار ديگران پنهان داري ولي بخوبي ديگران را ببيني. موقعيت خوب زمين را تصرف كن و حريف را در زميني كه داراي موقعيتي نامناسب است بران، آنگاه بر او حمله كن ... بايد سحرخيز بود. بايد به نقاط ضعف خود واقف شوي و پيوسته مترصد باشي كه آن را از ديگران بپوشاني و دريابي كه ضعف حريف در چيست و بر آن حمله بري ... از حيله- هاي مؤثر يكي اين است كه حريف را در امري خاطرجمع سازي و چون دريافتي كه اطمينان كامل يافته است ناگهان بر وي بتازي ... يا چنين وانمود كني كه در حال فرار هستي و كاري كني كه به تعاقب بپردازد و چون او را به محل مناسبي كشاندي يكباره بر سرش بتازي ... فرمانده لايق كسي است كه به هنگام ضرورت، از اين قبيل تدابير از خود ابداع كند و در برابر دشمن صاحب ابتكار باشد ...
بپرهيز از اينكه آني در كار خويش غافل باشي. شب در انديشه آن باش كه چون روز برآيد سربازانت چه وظيفه‌اي را بايد انجام دهند و روز به فكر شب آنان باش. بايد بداني كه چگونه بايد سپاهي را آرايش جنگي داد و در روز چگونه ستونها را حركت داد و در راه‌پيمايي شبانه چه وضعي بايد برگزيد، راه‌پيمايي در مناطق كوهستاني به چه صورت و در مناطق صاف و هموار چگونه انجام مي‌پذيرد، در جلگه يا كوه چه آرايشي بايد انتخاب كرد، قراولان را در چه محلي بايد گماشت تا شب‌وروز كشيك بدهند، حمله و عقب‌نشيني به چه تدبير بايد انجام يابد ... چگونه از رودخانه و جنگل بايد افراد را عبور داد. در راه‌پيمايي به چه نحو مي‌توان خود را از نظر سواره‌نظام حريف پنهان داشت. در مواقع مواجه شدن با تيراندازان و طلايه‌داران خصم چه آرايشي بايد بالبداهه به افراد داد تا بيدرنگ براي مقابله با مهاجمين آماده شوند ... اگر از عقب يا جناحين حمله كردند چه بايد كرد. بايد از اسرار حريف آگاه شد و در پنهان داشتن اسرار خود سعي كرد. «103»
بطوري كه گزنفون مي‌نويسد:
كورش با همرزمان خود مشورت مي‌كرد. در جريان تسخير نينوا، كورش سركردگان را به حضور طلبيد و گفت: «متحدين من، ما اطراف شهر را بازديد كرديم و به نظر ما ديوارهايي به اين ارتفاع و با اين استحكام از راه حمله غيرقابل تسخير است. به عقيده من هرچه تعداد سربازان داخل شهر زيادتر باشد، درصورتي‌كه نخواهند از مواضع خود خارج و آماده كارزار باشند، تحت استيلاي گرسنگي زودتر تسليم مي‌شوند. پس اگر كسي رأيي بهتر از من نداشته باشد من معتقدم كه بايد آنها را تحت محاصره قرار داد.
______________________________
(103). همان، ص 47 به بعد.
ص: 433
بطوري كه از نوشته‌هاي گزنفون و هرودت استنباط مي‌شود در دوره كورش و داريوش كمابيش نظريات سران سپاه مورد توجه سلاطين قرار مي‌گرفت، ولي در ارتش يونان، دموكراسي ريشه عميقتري داشت و گاه انضباط و دموكراسي هردو حكومت مي‌كرد. پس‌ازآنكه ارتش يوناني تصميم گرفت به ميهن خود مراجعت كند، سردار سپاه به سربازان دو پيشنهاد اساسي نمود و از آنان رأي موافق خواست، يكي آنكه جز وسايل ضروري زندگي چيزي همراه نياورند دوم آنكه «اگر سربازي سرمويي نافرماني كرد، كسي كه فرمانده اوست وي را گوشمال دهد ...
همه سربازان دست بلند كردند و به هردو پيشنهاد رأي موافق دادند» «104»

اهميت جاسوسي در نقشه‌هاي جنگي‌

مسأله جاسوسي و كسب اطلاعات گوناگون از كشورهاي همجوار از ديرباز مورد توجه سلاطين و زمامداران ايران بوده است. به گفته هرودت در دوره هخامنشيان، وقتي كه به داريوش پيشنهاد مي‌كنند كه به سرزمين يونان لشكركشي كند وي در پاسخ مي‌گويد: «چون عقيده داري كه بايد از يونان شروع كنيم، تصور مي‌كنم قبل از هرچيز بهتر آن است كه چندتن از پارسها را به همراه مردي كه از او سخن گفتي (دموسد) به آنجا بفرستم تا اطلاعات دقيقي درباره اين كشور به دست آورند؛ وقتي در مراجعت مرا در جريان آنچه ديده و شنيده‌اند گذاردند، من به قصد جنگ حركت خواهم كرد ...» «105» همچنين در دوره كمبوجيه وقتي «ايختيوفاژها» نزد حبشيها رفتند تا در ضمن تقديم هدايا جاسوسي كنند، نماينده كمبوجيه خطاب به پادشاه آن سرزمين چنين گفت:
كمبوجيه پادشاه پارسها مايل است دوست و متحد تو باشد و ما را به نزد تو فرستاده است تا دراين‌باره با تو سخن گوييم و اين هدايا را كه بيش از چيزهاي ديگر دوست دارد به تو تقديم كنيم. ولي حبشي كه دانسته بود آنان به قصد جاسوسي آمده‌اند، جواب داد: نه، پادشاه پارسها شما را با اين هدايا بخاطر دوستي با من نفرستاده است. شما راست نمي‌گوييد زيرا شما براي جاسوسي به كشور من آمده‌ايد؛ او مرد منصفي نيست، زيرا اگر مرد منصفي بود چشم طمع به سرزمين ديگران نمي‌دوخت و كساني را كه زياني به او نرسانيده‌اند به اسارت دعوت نمي‌كرد ... بايد خدا را سپاس گويد كه به فرزندان حبشه اين فكر را تلقين نكرده است كه سرزمين ديگري به سرزمين خود بيفزايند. «106»

هدف لشكركشيها

جنگهاي عهد باستان اغلب توأم با خونريزي و عمليات تخريبي شديد بود. هرودت ضمن گفتگو از پادشاهي آليات «107» و مناسبات او با «سياگزار» و «ديوكس» پادشاه قوم ماد، از لشكركشي او به ناحيه «ملط» سخن مي‌گويد و مي‌نويسد:
______________________________
(104). گزنفون، بازگشت ده هزار يوناني، ترجمه منوچهر اميري، ص 59.
(105). كورش‌نامه، پيشين، ص 260.
(106). تاريخ هرودت، ج 3، پيشين، ص 126.
(107).Alyatte
ص: 434
... وقتي كه آليات به سرزمين ملط مي‌رسيد خانه‌هاي دهات را ويران نمي‌كرد و آنها را دستخوش شعله‌هاي آتش نمي‌ساخت، درهاي خانه‌ها را از جا نمي‌كند و همه‌چيز را برجاي خود باقي و برقرار مي‌گذارد و فقط ميوه‌هاي درختان و محصول زمين را دستخوش غارت مي‌كرد و از همان راهي كه رفته بود بازمي‌گشت ...
علت اينكه پادشاه ليدي خانه‌ها را ويران نمي‌كرد اين بود كه اهالي ملط پناهگاههاي خود را از دست ندهند و به زراعت و بذرافشاني ادامه دهند تا پادشاه ليدي بتواند در مهاجمات بعدي حاصل رنج و نتيجه زحمت آنها را به يغما برد ... «108»
در جاي ديگر هرودت مي‌نويسد:
موقعي كه كرزوس به اميد شكست دادن كورش تصميم گرفت به «كاپادوكيه» لشكركشي كند، يكي از عقلاي قوم به او چنين گفت: «اي پادشاه تو خود را براي جنگ با مردمي آماده مي‌كني كه شلوارهاي چرمي گشاد دربر دارند و بقيه لباس آنان نيز چرمي است؛ مردماني كه كشور آنان شنزار است و نمي‌توانند هرچه مي‌خواهند براي روزي خود بيابند ... مردماني كه شراب نمي‌نوشند و به‌جاي آن آب مي‌آشامند و انجير و ديگر چيزهاي خوب براي خوردن ندارند. در اين صورت اگر تو بر آنها چيره شوي از كساني كه هيچ‌چيز ندارند چه چيز مي‌تواني به دست آوري؟ اگر برعكس تو مغلوب شوي، امتيازاتي را كه از دست مي‌دهي در نظر مجسم كن. وقتي آنها مزه لذايذ كشور ما را چشيدند به آن دل مي‌بندند و ديگر نمي‌توان آنها را بيرون راند.» «109»
در جنگ با يونيها سران سپاه داريوش به يونيها چنين گفتند: «مردمان يوني! اكنون موقع آن فرارسيده است كه شما خدمتي درخشان براي اجراي اراده پادشاه انجام دهيد؛ هريك از شما بايد سعي كند همشهريان خود را از متحدين ديگر جدا كند» «110» سپس نمايندگان سپاه داريوش، خطاب به يونيها مي‌گويند كه اگر به‌جاي نفاق‌افكني و تسليم در مقابل قواي داريوش راه جنگ پيش گيرند و مغلوب شوند «همگي به اسارت خواهند رفت، فرزندان آنان عقيم خواهند شد، دختران آنان به باختريان منتقل خواهند گرديد و سرزمين آنان به ساكنان جديدي تسليم خواهد شد.» «111» ولي سران يوني پس از مشاوره و گفتگو حاضر به خيانت نشدند و به اندرز «يونيزوس» جنگ را بر قبول اسارت و بندگي ترجيح دادند. هرودت در صفحات بعد مي‌نويسد پارسها پس از پيروزي «... زيباترين پسران را برگزيدند و آنان را عقيم كردند و از صورت مرداني بارور به صورت خواجگاني بي‌ثمر درآوردند. زيباترين دختران را به دربار پادشاه بزرگ انتقال دادند و شهرها و معابد را آتش زدند ...» «112»
______________________________
(108). تاريخ هرودت، ج 1، پيشين، ص 74.
(109). همان، ص 121.
(110 و 111). همان، ج 5 و 6، ص 113.
(112). همان، ص 126.
ص: 435

راز موفقيت نظامي هخامنشيان در آغاز كار

براي آنكه به ارزش نظامي و سرّ موفقيت هخامنشيان آگاه شويم از قول هرودت داستان كروزس، پادشاه ليدي، را نقل مي‌كنيم. اين پادشاه كه با دقت بسيار ناظر پيروزيهاي كورش بود برآن شد كه از نيروي پارسيان به هرتدبير بكاهد. وي پس از مشورت و پرسش از پيشگويان پرستشگاهها و اطمينان از پيروزي خود با اسپارت و مصر اتحاد دفاعي بست و آهنگ جنگ نمود. در اين موقع يكي از ليديان كه او را دانا مي‌دانستند از سر خيرخواهي به كرزوس گفت: «اي پادشاه خود را آماده مي‌كني با مردمي درآويزي كه پاپوشهاي چرمين به پا مي‌كنند و خوراك نه آنچنان‌كه دلخواه آنان است بلكه از آنچه به دستشان برسد مي‌خورند و در سرزميني سنگلاخ و كوهستاني زيست مي‌كنند و مي نمي‌نوشند و جز به آب لب نمي‌زنند و پس از خوراك نه انجير مي‌خورند و نه خوراكهاي خوب ديگر. اگر تو بر آنان پيروز شوي از ايشان چه خواهي گرفت؟ آنان چيزي ندارند. اگر آنان بر تو چيره شوند قياس كن كه چه چيزهاي خوبي از دست مي‌دهي. آنان چون از نعمتها برخوردار شوند بدانها سخت دلبسته خواهند شد و بيرون كردن ايشان كاري است دشوار ...»
سخنان او نتوانست كرزوس را قانع كند، زيرا كه ايرانيان پيش از چيره شدن بر ليديان هرگز مزه فر و شكوه و چيزهاي نيكو را نچشيده بودند. پس‌ازآنكه جنگ درگرفت كرزوس سرانجام گرفتار شد، چون پارسيان او را به پيشگاه كورش بردند فرمان داد تا او را با غل و زنجير، بالاي انبوه هيزم برند و بسوزانند، دراين‌حال زار كرزوس به ياد گفته سولون افتاد كه گفته بود: «هيچ زنده‌اي را نمي‌توان خوشبخت دانست.» چون نام سولون را بر زبان رانده بود كورش در مقام تحقيق برآمد. كرزوس پس از اصرار اطرافيان، داستان بازديد سولون را از دارايي او و داستان مرد خوشبخت را بيان كرد و گفت آنچه او گفت همه راست آمد و آنچه او گفته بود تنها به كرزوس مربوط نبود بلكه همه جهانيان را دربرمي‌گرفت. بالاخره كرزوس از مرگ نجات يافت و جزو مصاحبان كورش قرارگرفت.
ما به قسمت اخير داستان، كاري نداريم آنچه مسلم است پارسيان عهد كورش مردمي مبارز، مقتصد و سخت‌كوش بودند و از بركت همين مزايا بر دشمنان خود چيره شدند، ولي در دوران حكومت آخرين پادشاهان هخامنشي بكلي روح جنگجويي و سلحشوري از ايران رخت بربسته بود. گزنفون از فساد اخلاق رجال آن دوران سخن مي‌گويد، و مي‌نويسد:
«سابقا وقتي شاه يا يكي از كسان او قسم ياد مي‌كردند، حتي نسبت به كساني كه مرتكب جنايتي بزرگ شده بودند سوگند خود را حفظ مي‌كردند و اگر به كسي دست دوستي مي‌دادند به قول خود وفا مي‌كردند ولي حالا اشخاص جاني را براي اين حبس مي‌كنند كه از آنها طلا رشوه بگيرند و مردم بيگناه را هم براي گرفتن رشوه زنداني مي‌كنند. در نتيجه اشخاص متمول هم مانند اشخاص جاني به خود مي‌لرزند. كسي نمي‌خواهد با دشمن جنگ كند و كسي نمي‌خواهد به قشون شاه ملحق شود ... بي‌شك اين وضع، مجازات بيعدالتي آنها نسبت به مردم است.
ص: 436
اين دليلي است كه روح آنها ديگر روح پارسيهاي سابق نيست.» سپس گزنفون شرح مفصلي از تجمل‌پرستي و راحت‌طلبي مردم و علاقه آنها به خواب و خوراك عالي و لباسهاي گرم و نرم بيان مي‌كند و نشان مي‌دهد كه بين سربازان سلحشور عهد كورش، با مردم و سپاهيان زمان اردشير دوم اختلاف فراوان وجود دارد.

قضا و دادرسي‌

اشاره

«در جوامع اوليه انتقام تنها وسيله تشفي قلب بود و كساني كه از عمل ديگري رنج برده بودند، سعي مي‌كردند به نحوي شديدتر تلافي كنند. گذشت و بردباري و عفو، علامت نامردي و ضعف نفس شمرده مي‌شد. اجراي انتقام، شديد و غيرانساني بود و هيچگونه حد و حصر و قاعده‌اي نداشت. بين مسؤول و غير مسؤول فرق گذاشته نمي‌شد و كساني كه به هيچ‌وجه وارد نزاع و مرافعه نبودند مثل پيرمردان و كودكان مجازات مي‌شدند! حتي حيوانات و مردگان را نيز بي‌نصيب نمي‌گذاشتند و غالبا نعش مردگان را شلاق زده و مي‌سوزاندند. بتدريج بزرگتران و ريش‌سفيدان قوم بر اثر تحولات اجتماعي درصدد برآمدند كه هرعمل بدي را برحسب خصوصيات آن مجازات دهند و از حدود معيني تجاوز نكنند و بدين ترتيب قانون قصاص به وجود آمد و از اجراي انتقام فردي بطور مطلق جلوگيري به عمل آمد. بموجب قوانين موسي فرزندان را به گناه پدران كيفر مي‌دادند. در سفر خروج باب 20 چنين نوشته شده است:
«فرزندان را عقوبت كنم به گناه پدران تا سه عقب و چهار، از بهر دشمنان من، و نعمت كنم بر هزار عقب از دوستان من.» قانون قصاص در قوانين رومي، يوناني، عبري، مصري، و اسلامي نيز وجود دارد. بطور كلي هرقدر جامعه تكامل‌يافته باشد از شدت انتقامجويي و خودخواهي جلوگيري مي‌شود و هرقدر جامعه عقب‌مانده و بدوي است خصلت انتقامجويي شديدتر است.
باگذشت زمان، در جوامع قديم هند و مصر به رئيس خانواده حق داده شد از اجراي انتقام خودداري كند. در نزد روميها و ژرمنها سنت نيكويي وجود داشت كه آن را «كمپوزيسيون» مي‌گفتند و آن عادت اين بود كه مرتكب جرم را وادار مي‌كردند مبلغي نقدي يا جنسي به مجني عليه يا خانواده او بدهد، و اين سنت عملا جلو بسياري از خونريزيها و شقاوتها را مي‌گرفت.» «113»

سازمان قضائي‌

در ايران عهد هخامنشي چنانكه ديديم تمام قدرتها و اختيارات و ازجمله قوه قضائي زير نفوذ شاه بود و هيچ حق و منطقي در برابر او عرض وجود نمي‌كرد. بااين‌حال،
شاه غالبا عمل قضاوت را به يكي از دانشمندان سالخورده واگذار مي‌كرد. پس از آن، محكمه عالي بود كه از هفت قاضي تشكيل مي‌شد و پايين‌تر از محاكمه‌هاي محلي بود كه در سراسر كشور وجود داشت. قوانين را كاهنان وضع مي‌كردند و تا مدت زيادي كار رسيدگي به دعاوي در اختيار ايشان بود؛ ولي در زمانهاي متأخرتر مردان
______________________________
(113). دكتر احمد هومن، زندان و زندانيان (به اختصار).
ص: 437
و زناني جز از طبقه كاهنان به اين‌گونه كارها رسيدگي مي‌كردند. در دعاوي، جز آنها كه اهميت فراوان داشت، غالبا ضمانت را مي‌پذيرفتند و در محاكمات از راه‌ورسم منظم خاصي پيروي مي‌كردند. محاكم همانطور كه براي كيفر و جرايم نقدي حكم صادر مي‌كردند پاداش نيز مي‌دادند و در هنگام رسيدگي به گناه متهم، كارهاي نيك و خدمات او را نيز به حساب مي‌آوردند. براي آنكه كار محاكمات قضائي به درازا نكشد براي هرنوع مرافعه مدت معيني مقرر بود كه بايد در ظرف آن مدت حكم صادر شود؛ و نيز به طرفين دعوي پيشنهاد سازش از طريق داوري مي‌كردند تا نزاعي كه ميان ايشان است بوسيله داور، و به طريق مسالمت‌آميز، حل شود. چون رفته‌رفته سوابق قضائي زياد شد، و قوانين طول و تفصيل پيدا كرد گروه خاصي به نام سخنگويان قانون پيدا شدند كه مردم در كارهاي قضائي با آنها مشورت مي‌كردند و براي پيش بردن دعاوي خود از ايشان كمك مي‌گرفتند. در محاكمات، سوگند دادن، و واگذاشتن متهم به حكم الهي نيز مرسوم بود، و آن‌چنان بود كه متهم را به كار سختي چون انداختن خويش در رودخانه يا نظير آن وامي‌داشتند تا درصورتي‌كه بيگناه باشد از خطر برهد وگرنه جان خود را از دست بدهد ... رشوه دادن و گرفتن را از جنايتهاي بزرگ مي‌شمردند و مجازات، دهنده و گيرنده رشوه، هردو، اعدام بود. كمبوجيه فرمان داد تا پوست قاضي فاسدي را زنده‌زنده كندند و بر حاي نشستن قاضي در محكمه گستردند. آنگاه فرزند همان قاضي را بر مسند قضا نشانيد تا پيوسته داستان پدر را به خاطر داشته باشد و از راه راست منحرف نشود. «114»

قوانين جزائي و انواع كيفر

دكتر گيرشمن مي‌نويسد: «دانشمنداني كه متون متعددي را كه از داريوش در بيستون و تخت جمشيد و شوش و نقش رستم باقي مانده، مورد مداقه قرار داده‌اند، وجود تشابهي بين فرمانهاي او و قوانين حمورابي تشخيص مي‌دهند. اين قوانين مبناي كار مشاورين داريوش بود. اين متون رسمي توسط الواح و پاپيروسها به كليه مراكز ايالات شاهنشاهي فرستاده مي‌شد. در روي كتيبه‌هايي كه در آرامگاه داريوش است اين جمله درخشان به چشم مي‌خورد: «من دوست دوستان خود بوده‌ام.» و در حقيقت نيز چنين بود. داريوش مللي را كه سر به فرمان او مي‌نهادند مورد احترام قرار مي‌داد و آنها را در اقامه كليه رسوم و آداب و قوانين خود آزاد مي‌گذاشت. وي در كتيبه بزرگي پس از ذكر كليه ممالكي كه در زير فرمان او هستند چنين مي‌نويسد: «آنچه بدي به كار رفته بود، من به خوبي بدل كردم، نواحيي كه بين آنها ...
و همديگر را مي‌كشتند، آن نواحي، به لطف اهورامزدا، ديگر همديگر را نمي‌كشند و هريك را من به‌جاي خود مستقر كردم و آنها تصميمات مرا اجرا كردند، زيرا كه قوي ضعيف را نمي‌زند و غارت نمي‌كند.» معلوم است كه داريوش اهميت بسيار به اجراي عدالت مي‌داد و قوانين
______________________________
(114). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، ص 532.
ص: 438
او مدتي دراز پس از پايان شاهنشاهي كه وي ايجاد كرده بود، برقرار ماند. هرودت مي‌گويد:
«قضات شاهي كه از پارسيان انتخاب مي‌شوند وظيفه خود را تا دم مرگ انجام مي‌دهند، مگر آنكه بر اثر عدم اجراي عدالت از كار بركنار شوند. آنان در محكمه داوري مي‌كنند، قوانين ملي را تعبير و تفسير مي‌نمايند و در همه امور تصميم مي‌گيرند.» اما ملل مغلوب، مانند بابل، قوانين خاص خود را به موازات قوانين داريوش حفظ كردند. داريوش درعين‌حال كه شدت عمل داشت طرفدار و جوياي حقيقت و عدالت بوده» «115» در كورش‌نامه مي‌خوانيم كه كورش از قول استاد خود مي‌گويد: «عدالت آن است كه به مقتضاي قانون و حق باشد و هرچه از راه حق منحرف شود ستم و بيعدالتي است و قاضي عادل آن است كه فتوايش به اعتبار قانون و مطابق حق باشد.» «116»
در جاي ديگر مادر كورش به او مي‌گويد: «در نزد پارسيها مساوات در برابر قانون را عدالت مي‌نامند. رفتار پدر سرمشقي است از اين عدالت؛ آنچه را مملكت خواهان است همان مي‌كند و هرچه نهي شده است از آن احتراز مي‌جويد. او در كارها از قانون پيروي مي‌كند نه از هواي نفس.» «117»
«بر دخمه داريوش در صخره نقش رستم نوشته شده است كه: «آنچه حق است مورد پسند من است و آنچه ناحق از آن بيزارم.» او در كتيبه‌هاي عديده از اهورامزدا و بغان استمداد مي‌كند تا مملكت او را از هجوم دشمن، خشكسالي و از دروغ محفوظ دارد.» «118»
به عقيده امستد: «داريوش مي‌خواست، در دادگستري و تنظيم قوانين همپايه حمورابي باشد و وقتي كه قوانين عصر داريوش را با مجموعه عصر حمورابي مقايسه مي‌كنيم، به اندازه‌اي آنها را در به كار بردن واژه و جمله‌بندي همانند مي‌يابيم كه به ما ثابت مي‌شود كه «كشوردار جوان از كشوردار كهن‌تر تقليد مي‌كرد.»
امستد پس از مقايسه قوانين حمورابي با قوانين داريوش، به اين نتيجه مي‌رسد كه:
«داريوش و اندرزگران حقوقيش يك نسخه واقعي از مجموعه حمورابي در پيش خود داشتند.» «119» داريوش مجموعه قوانين خود را نه تنها بر سنگ بلكه بر لوحهاي پخته و بر چرمهاي آماده نوشت و دستور داد نام و مهر او را در ذيل فرامين گذاشتند؛ آنگاه آن مجموعه را براي همه ملل تابعه و سرزمينهاي دور و نزديك فرستاد. داريوش تا پايان عمر به مجموعه قوانين خود مي‌باليد و شهرت او همچون يك قانونگذار خوب پس از مرگ باقي ماند. امستد مي‌نويسد:
«براي افلاطون، داريوش دادگزاري بود كه دادهاي او شاهنشاهي پارسي را تا زمان اين فرزانه نگاه داشته بود، حتي تا 218 ق. م. در دوره سلوكي‌ها «داد» شاه هنوز همچو قانون فرمانروا، نقل مي‌شد.» «120»
______________________________
(115). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 145 و 146 (به اختصار).
(116 و 117). كورش‌نامه، پيشين، ص 116 به بعد.
(118). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 144 به بعد.
(119 و 120). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 144 به بعد.
ص: 439
به عقيده ريچاردن فراي:
در دادگستري دوران باستاني بسياري از اصول هند و اروپايي هنگام رسيدگي به دعاوي رعايت مي‌شده است كه از آن جمله سوگند را بايد نام برد. داريوش‌شاه مي‌گويد: «كسي كه ديگري را متهم مي‌كند براي اثبات دعوي خود بايد سوگند بخورد.» و ظاهرا در ايران مردم به اهورامزدا سوگند مي‌خورند. در منابع اكدي و آرامي از دو داور يعني داور محلي و داورشاهي سخن رفته است. در منابع يوناني از سختي و قساوتي كه در اجراي قوانين به كار مي‌رفته گفتگو شده است و در منابع ايراني همواره راستگويي و فرار از دروغ تأكيد شده است. كيفرها معمولا بسيار سخت بود ازجمله كشتن، مثله كردن و نفي بلد بسيار رايج بود و ظاهرا در دادگستري اصل مسؤوليت خويشان اعمال مي‌شد. «121»
پلوتارك ضمن توصيف زندگي اردشير به قسمتي از فجايع، قتلها و شكنجه‌هايي كه به دست اردشير و مادرش صورت‌گرفته است اشاره مي‌كند. «122»
ويل دورانت فهرست كوچكي از جرايم و مجازاتهاي آن ايام به دست ما مي‌دهد:
بزه‌هاي كوچك را با شلاق زدن از پنج تا دويست ضربه كيفر مي‌دادند؛ هركس سگ چوپاني را مسموم مي‌كرد دويست ضربه شلاق مجازات داشت و هركس ديگري را به خطا مي‌كشت، مجازاتش 90 ضربه تازيانه بود. براي تأمين حقوق قضات غالبا به‌جاي شلاق زدن جريمه نقدي گرفته مي‌شد و هرضربه شلاق را با مبلغي معادل 6 روپيه مبادله مي‌كردند. گناههاي بزرگتر را با داغ كردن و ناقص كردن عضو و دست و پا، بريدن و چشم كندن و به زندان افكندن و كشتن مجازات مي‌كردند.
قانون، كشتن اشخاص را در برابر بزه كوچك حتي بر شخص شاه ممنوع كرده بود ولي خيانت به وطن و هتك ناموس و كشتن و استمناء و لواط و سوزاندن يا دفن كردن مردگان، و تجاوز به حرمت كاخ شاهي و نزديك شدن با كنيزان شاه، يا نشستن بر تخت وي، يا بي‌ادبي به خاندان سلطنتي، كيفر مرگ داشت.
در اينگونه حالات، گناهكار را مجبور مي‌كردند زهر بنوشد يا او را به چهار ميخ مي‌كشيدند يا به دار مي‌آويختند، سنگسارش مي‌كردند يا جز سر، بدن او را در خاك مي‌كردند، يا سرش را ميان دو سنگ بزرگ مي‌كوفتند. با قوانين و قشوني كه ياد كرديم شاه ايران در پايتختهاي خود كه در پاسارگاد، پرسپوليس (تخت جمشيد)، اكباتانا و بيشتر اوقات در شوش بود، استانهاي بيستگانه كشور را اداره مي‌كرد.
بعضي از اين مجازاتهاي وحشيانه در طول تاريخ بين تركان و ساير اقوامي
______________________________
(121). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 172.
(122). حيات مردان نامي، پيشين، ص 497 تا 499.
ص: 440
كه به ايران راه يافتند، معمول گرديد و به عنوان ميراثي براي بشريت برجاي ماند. «123»
سرپرسي سايكس، محقق و مورخ انگليسي، ازاين‌كه در قوانين ثابت و لايتغير ماد و پارس حتي براي جرمهاي كوچك، مجازات اعدام منظور شده اظهار تعجب نمي‌كند و اين روش را محصول فقدان زندانهاي منظم و كمي رشد اجتماعي مردم آن ايام مي‌داند و مي‌گويد: «در كشور خودمان (مقصود انگلستان است) بعد از جلوس «ملكه ويكتوريا» نيز سرقت گوسفند مجازات قتل داشت.»
هرودت خود مدعي است كه پارسها «محكومين را زنده و درحالي‌كه سر آنها به پايين معلق بوده در قبر مدفون مي‌كرده‌اند.» «124» در اينكه بعضي از سلاطين هخامنشي ازجمله كمبوجيه با نهايت استبداد و خودسري حكومت مي‌كرده‌اند، هيچ شك‌وترديد نيست؛ ازجمله به قول هرودت، كمبوجيه، فرزند دلبند «پرگزاسپ» دوست مورد اعتماد خود را هدف گلوله قرار مي‌دهد و اين عمل سفيهانه را دليل اصابت نظر خود مي‌شمارد. «آنچه بين كمبوجيه و پرگزاسپ گذشته نظير واقعه‌اي است كه در گذشته بين آژيدهاك و سردار او هارپاك روي داد ... همانطور كه آژيدهاك با قتل فرزند هارپاك و چشانيدن گوشت او به پدر انتقام نافرماني او را گرفت در اينجا نيز كمبوجيه نافرماني احتمالي پرگزاسپ را با قتل فرزند او انتقام مي‌كشد؛ با اين تفاوت كه گوشت فرزند را به خورد پدر نمي‌دهد ... «125»
به نظر داندامايف:
براي آگاهي نسبي از قوانين و نظامات عهد هخامنشي، مطالعه نامه‌هايي خطاب به ساتراپها، متضمن شكايات مردم، فرامين حقوقي، قوانين مربوط به آزادي برده‌ها، اسناد اداري، مكاتبات رسمي مأمورين و مقامات عاليرتبه ايراني، مكاتبات جنگجويان مهاجر «الفانتين» به نامهاي هرموپول، فيو، اسوان با يكديگر و با حكام شهرستان يهودا، صورت‌مجلسهاي مربوط به هبه و هدايا، قبوض مربوط به ديوان، قراردادهاي مربوط به فروش اموال، گزارشهاي كاركنان و مسؤولين معابد، عقدنامه‌ها، دستورهاي مربوط به طرز اداره املاك و جمع‌آوري خراج و ماليات و طريقه معامله و سلوك با بردگان، اطلاعات و اخبار مربوط به مجازاتها و فرار و مرگ بردگان، فرامين پادشاهان و اوامر و دستورهاي ساتراپها و قبوض مربوط به پرداخت خراج و فهرستهاي مربوط به خدمات نظامي، كتيبه‌هاي تاريخي و كتب مذهبي و ادبياتي كه جنبه روايت و داستان دارد ضروري است. «126»
______________________________
(123). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 532 تا 534.
(124). تاريخ هرودت، ج 3، پيشين، ص 63.
(125). همان، ج 1.
(126). ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي، پيشين، ص 11.
ص: 441

وضع طبقات مختلف‌

بحث كلي در پيرامون طبقات‌

كريستن سن مستشرق نامدار دانماركي در مقدمه كتاب خود مي‌نويسد:
... از زمان بسيار قديم، ايرانيان جامعه دودماني تشكيل داده بودند كه از حيث تقسيمات ارضي منقسم بر چهار قسمت بود؛ از اين قرار: خانه، ده، طايفه و كشور. قوم ايراني خود را آريا مي‌ناميد و اصطلاح نژادي و جغرافيايي ايران مشتق از آن است. در ايران غربي اساس و قاعده دودماني تا حدي در زير قشري كه از تمدن بابلي اخذ و اقتباس شده بود، پنهان بود. شاهنشاهي هخامنشيان دنباله سلطنتهاي آشور و بابل و عيلام به‌شمار مي‌رفت. روش سياسي اين سلسله، همان بود كه پادشاهان بابل و ماد داشتند و بعد در نتيجه كارداني و كفايت و تدبير سياسي كورش و داريوش به كمال رسيد. اما تشكيلات دودماني معذلك از ميان نرفته و در سرزمين مادها و نيز در پارس باقي بود. آثاري از آن در كتيبه مزار داريوش، در نقش رستم، پيداست كه در آن داريوش خود را از حيث نسب، پسر «ويشتاسب» و از لحاظ دودماني، هخامنشي و از جهت طايفه، پارسي و از حيث مليت، آريايي مي‌نامد.
ايران هخامنشي هفت دودمان ممتاز داشت كه يكي از آنها نژاد سلطنتي بود. هرودت به خطا رفته است كه امتيازات اين دودمانها را اجر شركت آنها در قتل گومات (بردياي دروغي) مي‌داند.
علاوه‌براين حلقه، از بزرگان نسبي در شاهنشاهي هخامنشي، يك سلسله از گماردگان (گمارده، گماشته يعني مقطع و تيولدار) نيز وجود داشتند. مثلا در آسياي صغير خاندانهاي كهني از امرا تحت رياست و فرمان شاه سلطنت مي‌كردند، ولي شهربانان در كار آنها نظارت مؤثري داشتند. كساني هم‌كه به دودمانهاي بزرگ منسوب نبودند از پارسي و مادي و حتي يونانيان تبعيد شده از وطن ممكن بود بر اثر عطاي شاهنشاه، صاحب اراضي و عنوان «امارت» شوند.
روابط اين تيولداران با شهربانان براي ما واضح نيست، همينقدر معلوم است كه كمابيش امتيازاتي داشته‌اند، چنانكه مي‌توانسته‌اند ماليات رعاياي خويش را پس از وصول به خود اختصاص دهند. «127»

زندگي اجتماعي در عصر ودايي‌

اشاره
«عصر ودايي عصري است كه آرياهاي ايراني و هندي باهم مي‌زيستند و يا تازه از هم جدا شده و هنوز آداب‌ورسوم يكديگر را فراموش نكرده بودند. اين عصر را به نام كتاب ودا كه قديمترين كتب آريايي است عصر ودايي نامند ... آيين زندگي آرياها در عصر ودايي براساس
______________________________
(127). آرتور كريستنسن ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص 29 و 30.
ص: 442
نقشه باستانشناسي آسياي غربي
ص: 443
خانواده و عشيره و قبيله بود ... خانواده هسته مركزي تشكيلات اجتماعي آريايي بود كه رياست آن را پدر خانواده داشت كه حامي و نگهبان اهل خانه خود بود و مادر بانوي خانواده شمرده مي‌شد. پس از خانواده، عشيره يا گوترا «128» قرار داشت و گوترا به معني محل حفاظت گاوهاست و چون آرياها در شرايط شباني زيست مي‌كردند خانواده‌هايي كه براي نگاهداري گاوهاي خود آغل مشترك داشتند جزو عشيره به‌شمار مي‌آمدند. چند عشيره‌اي كه يك چراگاه مشترك داشتند گشتي «129» ناميده مي‌شدند. از اجتماع چند گشتي يك گرامه «130» تشكيل مي‌شد كه معني آن «مجموعه» است. «ويسه» يا ويس از گرامه بالاتر است؛ چنانكه ساكنان چند ده را ويسه مي‌گفتند و رئيس آنها را «ويس پاتي» مي‌خواندند. مجموعه چند ويس را يك «جانه» يا قبيله بزرگ مي‌خواندند و رئيس آن را «راجان» يعني شاه مي‌ناميدند. «131»
به عقيده شرق‌شناسان شوروي:
پيش از فتوحات پارس سازمان اجتماعي قبيله‌هاي ايراني برپايه «جماعت عشيرتي» (ويس) قرار داشت كه پير عشيره در رأس آن بود. خانواده (كه پدر رئيس آن بود) جزو جماعت عشيرتي شمرده مي‌شد. دسته‌اي از جماعتهاي عشيرتي «زانتو» را تشكيل مي‌دادند و قبيله رئيس يا پيشوايي را شاخص مي‌كرد. اتحاد قبيله‌ها نيز به نوبه خود واحدهاي بزرگتر اجتماعي را تشكيل مي‌داده كه درآن‌باره در اوستا، كتاب مقدس دين زرتشتي، آمده است. در اين دوران بود كه در داخل عشيره قشرهايي به وجود آمد و از ميان ديگر اعضاي عشيره كه عامه مردم را تشكيل مي‌دادند كاهنان و اعيان كه قشر علياي آن شمرده مي‌شدند، پديد آمدند. به اضافه شكي نيست كه بردگان نيز وجود داشتند ولي عده آنان اندك بود و بيشتر كارهاي خانگي را انجام مي‌دادند. «132»
پس‌ازآنكه در دوره هخامنشيان حوزه قدرت پارسيان وسعت گرفت، وضع طبقات مختلف بيش از پيش مشخص گرديد.
داريوش چه در امر تمركز و اتحاد كشور خويش و چه در مورد سازمان دادن آن، به قشرهاي عاليه، به توانگران و اعيان و روحانيان و كاهنان متكي بود ... در آن زمان روحانيان و كاهنان در جامعه از لحاظ سياسي و اقتصادي نيروي بزرگي شمرده مي‌شدند و داريوش به منظور جلب مساعدت ايشان، اقدامات فراوان براي حفظ مباني رفاه و آسايش كاهنان به عمل آورد و املاك و عوايد معابد را از ورشكستگي محفوظ مي‌داشت؛ مثلا يكي از ساتراپهاي آسياي صغير را توبيخ كرد كه چرا از زارعيني كه منتسب به رب النوع «اپولون» بوده‌اند، عوارض دريافت داشته و امر كرده است كه اراضي شخصي او را شخم بزنند. گواهي «اودزاگورسنت»
______________________________
(128).Gotrat
(129).Goshti
(130).Grama
(131). ايران در عهد باستان، ج 1، پيشين، ص 58 به بعد.
(132). ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم، پيشين، ص 7.
ص: 444
كاهن نيز درباره حمايتي كه داريوش از وي و اموال معبدي كه او اداره مي‌كرده، نموده است در منابع موجود محفوظ مانده. پارسيان در دستگاه دولت و كشور وضع خاصي داشتند و خراج نمي‌پرداختند. در نظر پارسيان آزاد، حمل سلاح و يا اشتغال به كشاورزي و يا دامداري به يك اندازه موجب احترام و شرافتمندانه بود. در جامعه ايراني كار اجباري بردگان وجود داشت و از آنان براي انجام امور گوناگون استفاده مي‌كردند؛ مثلا پارسيان كار ساختماني انجام نمي‌دادند ... شاه كه به- لشكريان متكي بود ... كار ساده و ناچيز كشاورزي را تحقير نمي‌كرد و از آن رويگردان نبود ...» «133»
اصول ملوك الطوايفي عهد هخامنشي و سازمان دودماني آن، چنانكه خواهيم ديد، در عصر اسكندر و سلوكيها و در عصر اشكانيان نيز محفوظ ماند و تغيير اساسي در آن پديد نيامد.
در طي اين دوره طولاني رؤساي خانواده‌ها، رئيس تيره و رؤساي تيره، رئيس قبيله را انتخاب مي‌كردند. زندگي مردم از راه شباني و زراعت تأمين مي‌شد و با تكامل وسايل توليدي همراه با گله‌داري و زراعت زندگي شهري نيز آغاز گرديد و كم‌كم بر قدرت و نفوذ رؤساي قبايل افزوده گرديد و قدرت پول جاي قدرت خون را گرفت و وضع ساده و بي‌آلايش قديم رو به- فراموشي رفت. مطالعات گرانبهاي دكتر گيرشمن در دوره ماقبل تاريخ ايران در تپه سيلك معرف تكامل تدريجي زندگي مردم در نجد ايران است. به عقيده باستان‌شناس نامبرده با هجوم اقوام خارجي در طرز زندگي بومي تغييرات شگرفي حاصل مي‌شود.
استعمال متناوب آجر خام و سنگهاي خشكي كه با آنها ديوارها را مي- ساختند، فنون ساختماني است كه تا آن زمان در نجد ايران شناخته نبود؛ فاتحان مي‌بايست آن را از جاي ديگر ... در طي مهاجرت بتدريج آموخته باشند. اين طرز بنا كردن در زميني مسطح، كه روي آن بايد قصر و اقامتگاههاي نجبا ساخته شود، مستلزم گروهي كارگر، بنا، آجرچين، عمله و سنگ‌كن بود. بنابراين، امير عده‌اي رعيت را استخدام مي‌كرد كه براي او، و بعضي نجباي ملتزم ركاب و نگهبانان خاص وي كار مي‌كردند. «134»
سپس دكتر گيرشمن مي‌گويد، در اين جامعه، بموجب آثار و قبوري كه از آنها به يادگار مانده، دو طبقه توانگر و فقير زندگي مي‌كردند. در قبور ثروتمندان زينت‌آلات سيمين با اسلحه و ابزار مختلف ديده مي‌شود درحالي‌كه در قبور طبقه ديگر تزيينات مختصر آهني وجود دارد و حتي بعضي قبور، كه شايد متعلق به سكنه بومي مغلوب بود، فاقد تحته‌سنگ و هر نوع آلات زينتي است.
در نتيجه مبارزه دايمي رؤساي قبايل جديد با يكديگر و با امراي محلي، عده‌اي از امرا كه مقام و موقعيت مهمتري به دست آورده بودند با بزرگان و ملتزمين خود به روستاييان حكومت مي‌كردند و از آنها براي شكار كردن و صيد ماهي و تربيت اغنام، ماليات مي‌گرفتند
______________________________
(133). همان، ص 32 به بعد.
(134). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 69.
ص: 445
و در زمينهاي اختصاصي امرا عده‌اي كارگر برده مشغول كار بودند. علاوه‌براين، روستاييان مجبور بودند برحسب دستور امرا، براي ايجاد جاده‌ها، قنوات، پلها و استحكامات، بيگاري كنند. در مواردي كه ماليات و عوارض، مخارج دستگاه امرا را تأمين نمي‌كرد آنها به جنگ و غارتگري مي‌پرداختند و از اين راه كمبود مخارج روزافزون خود را تأمين مي‌كردند.
جامعه به چندين طبقه تقسيم مي‌شد: امير، نجبا، آزادمردان، مالك زمين و كساني كه چيزي نداشتند و در آخر بردگان. در اين عهد از پيش نشانه‌هايي از ستيزه آينده بين طبقات غير مالك و روستاييان برضد نجبا ديده مي‌شود.
وضع ايران در طي سالهاي نخستين هزاره اول ق. م. مي‌بايست بسيار شبيه به وضع يونان، آنچنانكه «اوميروس» (هومر) شرح داده، باشد. در ايران در سراي امرا و بزرگان قرن نهم و هشتم ق. م. به نظر مي‌رسد كه غلامان و كنيزان (بردگان) و همه انواع پيشه‌وران كه تمام چيزهاي مورد احتياج مخدوم خود را مي‌ساختند، وجود داشته‌اند. محققا پيشه‌وران آزاد هم بودند ولي بسيار بندرت از آنان استفاده مي‌شد. مازاد عوايد محدود را مي‌فروختند و آنها بدون شك در وهله اول عبارت بود از محصولات فلاحتي و تربيت اغنام بسيار.
همچنين آن زمان عهدي بود كه ممالك كوچك شروع به توسعه نمودند و دانشمندان عموما متفقند كه روستاييان اين عصر از آزادي در ايران استفاده بيشتر مي‌كردند تا در بين النهرين يا مصر. فلاحت تمايل به تقسيم املاك را به واحدهاي كوچكتر و خرده مالكي كه نشانه پيشرفت حقيقي در وضع موجود شرق قديم در عهد مفرغ بود، نشان مي‌دهد. «135»
هنگامي كه پارسيان قدم به خاك ايران گذاشتند با سازمان ملوك الطويفي وسيعي كه در ايران بود، روبروگرديدند. آنها ضمن فراگرفتن بسياري از مظاهر تمدن ايران هنرهاي خود را نيز به آنها آموختند. اقوام پارسي ضمن برخوردهاي نظامي با آشوريان نه‌تنها در رشته معماري و ساختمان بلكه در عمليات آبياري و حفر قنوات نيرومند نيز از همسايگان خود مطالبي آموختند.
مقارن تشكيل حكومت مادها، آهن بيش‌ازپيش در فعاليتهاي توليدي به كار مي‌رود، شهرها وسعت مي‌يابد و صنوف و پيشه‌وران هريك موقعيت خاص پيدا مي‌كند. روي‌كارآمدن حكومت هخامنشي و بسط قدرت فرمانروايان اين سلسله در منطقه وسيعي از آسياي غربي، و ايجاد راههاي امن در خشكي و دريا بيش‌ازپيش وضع طبقات و حدود قدرت و اختيارات سياسي و اقتصادي آنها را مشخص نمود.
در حماسه ملي ايران، كه مطلقا ارزش تاريخي ندارد، ضمن توصيف تاريخ افسانه‌اي «پيشداديان» به وضع طبقات اشاره شده و بنا به مندرجات آن، «هوشنگ» پسر «كيومرث» از سنگ و فولاد آتش پديد آورد و «جشن سده» را به يادگار اين كشف بزرگ برقرار داشت و پسرش
______________________________
(135). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 71 و 72.
ص: 446
«طهمورث» ديوان را امنيت جاني داد؛ بدان شرط كه فن نوشتن را به او بياموزند.
نبشتن مراو را بياموختنددلش را به دانش برافروختند
نبشتن يكي نه كه نزديك سي‌چه رومي چه تازي و چه پارسي در شاهنامه «جمشيد» پادشاه بزرگي است كه آلت جنگ و فن نوشتن و بافتن را اختراع كرد، طرز استفاده از حيوانات را به مردم آموخت و طبقات چهارگانه روحاني و نظامي، فلاح، و پيشه‌ور را به وجود آورد. آقاي علي پاشا صالح مترجم تاريخ ادبي ايران، توضيح مي‌دهد كه طبقات چهارگانه فوق را گروه كاتوزيان، گروه نيساريان، گروه بسودي يا نسودي (كشاورزان) و گروه اهنوخوشي يا اهتوخوشي (دست‌ورزان و كارگران) نيز نوشته‌اند. فردوسي گفته:
زهر پيشه‌ور انجمن گرد كردبدين اندرون نيز پنجاه خورد
گروهي كه كاتوزيان خوانيش‌به رسم پرستندگان دانيش
جدا كردشان از ميان گروه‌پرستنده را جايگه كرد، كوه
صفي بر دگر دست بنشاندندهمي نام نيساريان خواندند
كجا شيرمردان جنگ‌آورندفروزنده لشكر و كشورند
نسودي، سه ديگر گره را شناس‌كجا نيست بر كس از ايشان، سپاس
بكارند و ورزند و خود بدروندبه گاه خورش، سرزنش نشنوند
چهارم كه خوانند اهنوخوشي‌همان دست‌ورزان با سركشي
كجا كارشان همگنان پيشه بودروانشان هميشه پرانديشه بود بنا به حكايت افسانه‌هاي ملي ايران، جمشيد در دوران سلطنت هفتصد ساله خود ديوان ناپاك را به كار ساختمان وادار كرد. از احجار كريمه، فلزات، و عطريات استفاده نمود. از پزشكي و درمان دردمندان و كشتي‌سازي چاره‌ها كرد (و مانند حضرت سليمان طبق افسانه‌هاي اسلامي) تختي هوايي بساخت.
كه چون خواستي ديو برداشتي‌ز هامون به گردون برافراشتي
چو خورشيد تابان ميان هوانشسته بر آن شاه فرمانروا و بدين طريق هرجا اراده مي‌كرد با اين تخت پرواز مي‌كرد. وي سر سال نو جشن بزرگ ملي يعني نوروز را در اعتدال ربيعي بنيان نهاد.
حدود و قيود طبقاتي از عهد كهن تا ظهور اسلام در ايران برقرار بود. «بلعمي» ضمن توصيف پادشاهي جمشيد مي‌نويسد: «و هم مردمان را به چهار گروه كرد، از اين گروه دبيران و دانايانند و گروهي لشكريان و گروهي كشاورزان و گروهي پيشه‌وران و هرگروه را گفت كه مبادا بجز كار خود هيچ كار كنند. «136»
استاد پورداود در بخش نخست از گاتها ضمن گفتگو از پيشه‌وران مي‌نويسد: «پيشه در اوستا ... از براي گروه چهارگانه مردم كه پيشوايان و رزميان و كشاورزان و دستورزان
______________________________
(136). مطالب اين قسمت مأخوذ است از: ادوارد براون، تاريخ ادبي ايران، ج 1، ترجمه علي پاشا. صالح، ص 173.
ص: 447
باشند، به كار رفته است.» «137»
در آغاز مردمان به سه گروه تقسيم شده بودند. بعدها دستورزان يا دستكاران را از كشاورزان جدا كردند. «پادشاه و همه سران و لشكريان از ارتشتاران، موبدان و پيشوايان و دبيران و دانايان از آرتوربانان، برزيگران و شبانان و همه دستورزان چون آهنگر و كفشگر و درودگر و جز آن از واستريوشان به‌شمار بودند.» «138»
پژوهندگان خارجي براي روشن كردن وضع اجتماعي و طبقاتي ايران تلاش بسيار كرده‌اند ازجمله ريچاردن فراي مي‌نويسد:
... بسياري از محققان موقع يا وضع اجتماعي را از لحاظ عمودي و افقي بررسي مي‌كنند. از نظر عمودي، شخص را در واحدهاي خانواده و كلان و ايل مي‌سنجند و از نظر افقي، موقع او را در يك طبقه اجتماعي آنچنانكه از تولد و شغل او برمي‌آيد؛ مانند طبقه پيشه‌وران يا اشراف پايين‌تر يا مانند آنها بررسي مي‌كنند.
گويا تقسيم اخير تنها در يك اجتماع روستانشين و با تمدن درست آيد. چون بيابانگردان، كه در راه‌پيمايي هستند، كمتر به تنظيم ساختمان طبقه مي‌پردازند.
با پيشرفت كار هخامنشيان، ما به آستانه رشد سازمان افقي اجتماعي دست‌كم در بيرون ماد مي‌رسيم. موضوع رواج بسيار مادرسالاري در جامعه هندواروپاييان يا آرياييان در اينجا به بحث ما مربوط نمي‌شود. با آنكه در منابع كهن از چيرگي زن و مرد در مشرق زمين سخن رفته ولي آثاري از اين وضع درميان ايرانيان قرن هفتم و ششم پيش از ميلاد نمي‌توان يافت. كلان پدرسالاري كه در آن مردان در مناسبات خويشاوندي مقام برتري داشتند واحد جامعه ايراني بود اما اهميت مرد در خانواده‌هاي كوچك و قبايل بزرگتر اندك بود. مي‌توان ساختمان عمودي جامعه ايراني را به گونه زير مجسم كرد (مقايسه دقيق نيست):
1. خانواده 2. كلان 3. قبيله 4. استان يا كشور 5. ملت يا مردم. با جستجو و بررسي بيشتر ... گفته مي‌شود كه در خانه، خانواده زندگي مي‌كند و در جايگاه، كلان و در قلمرو، قبيله و مهمانان مي‌زيند. اين تحليل مهمي است كه مبتكر آن تيم «139» بود ... در اينجا ديگر نظام كاستي هند، يا نظام طبقاتي ساساني كه بعدها پيدا شد، وجود نداشت، ولي بندگان و خدمتكاران و نژادگان بوده‌اند ... دست‌ورزان شايد به دوگروه تقسيم مي‌شدند: خدمتكاران بومي و بندگان بيگانه «140».
به نظر خاورشناسان شوري:
سازمان اجتماعي ماد را مي‌توان سازمان عشيرتي در حال پاشيدگي شمرد.
توسعه دامداراي و زراعت موجب پيدايش كار بردگان گشته بود و نقل‌وانتقال
______________________________
(137 و 138). پورداود، گاتها، بخش نخست، ص يط و يص.
(139).Thieme
(140). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 84 به بعد.
ص: 448
توده‌هاي بزرگ مردم و لشكركشي بمنظور تسخير و تصرف اراضي ديگران و جهانگشايي سبب مي‌شد كه مردم كثيري به قيد اسارت و بردگي درآيند. در سده هشتم پيش از ميلاد بلاشك پيشه‌وران در ماد وجود داشتند، زيرا در كتيبه‌هاي شاهان آشور مذكور است كه در اثر پيروزي بر قبايل ماد، ايشان (شاهان آشور) توانستند عده كثيري پيشه‌ور را با خود به كشور خويش (آشور) ببرند. «141»
به عقيده اومستد، در سرزمين مادها و پارسها زندگي بسيار ساده بود. مهمترين فعاليت اقتصادي چرانيدن گله‌هاي بزرگ گوسفند و بز در دره‌هاي كوهستانها و نگهداري گله‌هاي گاو مقدس بود كه به دست قبايل نيمه‌صحرانشين صورت مي‌گرفت.
در جلگه‌ها عده‌اي سكونت اختيار كرده و با كمك آبياري از قناتها، يك كشاورزي ابتدايي پيش‌گرفته بودند. پس از آنكه كورش عيلام و بابل را گشود با تمدن نويني روبرو گرديد كه 25 قرن سابقه داشت. از مطالعه لوحهاي گلي، كه در اين سرزمين به دست آمده است، مي‌توان به درجه تمدن و خصوصيات زندگي اقتصادي و اجتماعي بابليها و عيلاميها پي‌برد. اومستد مي‌نويسد:
در ميان اين سندها، وامهاي بذر، خوراك، و سيم، قراردادهاي معمولي بازرگاني، فروش زمين و ملك يا خانه يا كشتزارها، اجاره‌نامه براي آنها و رسيد پرداخت اجاره‌بها، فروش برده، صورت رعيتهاي وابسته به ملكهاي بزرگ و معاملات با آنها، صورت روستاييان آزادي كه كار مي‌كنند، قراردادهاي شاگردان كارآموز، گزارش دادرسيها ... و غيره ديده مي‌شود.
در ميان جامعه بابلي غير از شاه و اشراف و وابستگان آنها كه طبقه ممتاز را تشكيل مي‌دادند، بازرگانان، بانكداران و صاحبمنصبان طبقه متوسط بالا و پيشه‌وران يعني نانواها، نوشابه‌سازها، قصابها، درودگران، رختشوها، مسگرها طبقه متوسط پايين را تشكيل مي‌دادند.
به عقيده امستد، در نتيجه استقرار رژيم بردگي و مظالم اجتماعي و اقتصادي ناشيه از آن و بالا بودن نرخ بهره (صدي بيست در سال) روزبه‌روز بر تعداد بردگان افزوده مي‌شد. بسياري از مردم آزاد كه قادر نبودند وامهاي خود را در موعد مقرر بپردازند، به صورت برده درمي‌آمدند.
پدران گاه‌گاه فرزند دلبند خود را مي‌فروختند. در ميان الواحي كه به ما رسيده اسناد زيادي كه حكايت از فروش بردگان دارد به چشم مي‌خورد. رعاياي وابسته به زمين از لحاظ موقعيت اجتماعي پايين‌تر از كارگر آزاد بودند. پرستشگاهها عده زيادي از كارگران خوش‌نشين را كه به عنوان مزد، نان بخور و نميري دريافت مي‌داشتند به كار مي‌گرفتند. با اين مزد كم، قيمت غلات بسيار گران بود و اگر كارگري نمي‌توانست با گرده نان شكم خود را سير كند، مي‌توانست با خريد خرما رفع گرسنگي كند. مردم بومي در تابستان با لباس كم كار مي‌كردند و هنگام زمستان از سرما مي‌لرزيدند. اسناد و مدارك بابلي بخوبي وضع اجتماعي طبقات زحمتكش را
______________________________
(141). ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 13.
ص: 449
روشن مي‌كند. امستد مي‌نويسد:
... افزايش بيرون از اندازه جمعيت بردگان در اين دوره سختيهايي بر سر طبقه ميانه پايين‌تر آورد. بردگان جاي زنان را در صنايع مي‌گرفتند و اينسان سبب كاهش درآمدهاي خانواده‌ها مي‌شدند. شمار روزافزوني از اين بردگان در داد و ستدهايي كه در گذشته به دست مردمان آزاد انجام مي‌گرفت، شاگردي و كارآموزي مي‌كردند. آرايشگران و نانوايان برده پديد آمدند. بردگان اجازه داشتند براي خودشان به سوداگري بپردازند ... بردگي پايين‌ترين پله نردبان اجتماعي بود. مردم آزاد ممكن بود براي وام يا كيفر جنايتي به بردگي درآيند. پدران ممكن بود فرزندانشان را در سختي بفروشند ... زناشويي بردگان براي فرزندكشي پرسود بود.
معمولا با برده خوب رفتار مي‌شد مگر آنكه از پيش سرورش مي‌گريخت يا به دروغ ادعاي آزادنژادي مي‌كرد. چه بسا كارهاي با مسؤوليت به او سپرده مي‌شد ... در حالي كه رعيتهاي وابسته به ملك اغلب با ملكهاي بزرگ پرستشگاهي بستگي دارند، بردگان معمولا در دارايي طبقه‌هاي بالاتر يافت مي‌شوند.» «142»
ژ. دومزيل «143»، خاورشناس، راجع به طبقات اجتماعي ايران قديم مي‌گويد:
طرز فكر نياكان هنديها و ايرانيها و كساني كه طبق فرضيه‌اي (قوم هند و ايراني) ناميده شده‌اند و حتي اجداد بالاترشان كه به‌همين طريق به نام هندو اروپايي شناخته شده‌اند، در تمام امور به ترتيب بسيار ساده‌اي خلاصه مي‌شد.
همه‌چيز اعم از قسمتهاي مختلف دنيا و اصول مهم فعاليتهاي زندگي سياسي و اجتماعي و اصول مذهبي، مظهري از يكي از طبقات سه‌گانه مردم است. بين تمام طبقات، طبقه‌اي كه حكومت را در دست داشت و كارش اداره عالم يا جامعه و افكار مردم، از راه اصول حقوقي يا مذهبي بود، بر طبقات ديگر برتري داشت. طبقات پايين‌تر مربوط به نيروي جنگي بود. سومين و آخرين طبقه، كار آباداني و فراواني را بر عهده داشت؛ بطوري كه ممكن است اين سه طبقه را به طريق زير خلاصه نمود: طبقه روحاني، طبقه جنگي و طبقه اقتصادي ... در ايران تقسيم‌بندي طبقات روي اصول قابل انعطافي قرار داشت و در اين تقسيم‌بندي اصول طبقات سه‌گانه مختلط را پذيرفته‌اند و در حماسه‌هاي ملي از آن گفتگو شده است ... نه در ايران بسيار قديم و نه در ادوار مختلف تاريخش هيچگاه چيزي شبيه به طبقات سه‌گانه هند (كاست) به وجود نيامده ... بزودي يك طبقه چهارمي به طبقات موصوف افزوده شد و آن طبقه صنعتگران يا تجار بود. «144»
اين بود وضع عمومي طبقات در عهد باستان. اينك احوال يكايك طبقات را مورد مطالعه قرار- مي‌دهيم:
______________________________
(142). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 105 به بعد.
(143).G .Dumesil
(144). تاريخ تمدن ايران، پيشين، ص 54 به بعد.
ص: 450

1. نجبا و اشراف‌
اشاره
چنانكه گفتيم از عهد هخامنشي وضع طبقات بيش‌ازپيش مشخص گرديد. شاه در عين حال كه قدرت مطلق داشت كمابيش به نظر اعيان و فرمانروايان محلي احترام مي‌گذاشت چنانكه داريوش پرآوازه‌ترين سلاطين هخامنشي براي شش خانواده‌اي كه با او انقلاب كرده برديا را از ميان برداشتند، امتيازات خاصي قائل بود و در مهمات امور نظر آنها را مي‌پرسيد، در مجالس مشورتي كه با حضور بزرگان در كاخ شاهي تشكيل مي‌شد، نظريات آنها مورد توجه قرار مي‌گرفت. هرودت مي‌نويسد: «از آن هفت تن ايراني كه عليه برديا قيام كرده بودند يكي به نام «اينيتافرن» بر اثر يك حركت جسارت‌آميز به قتل رسيد. وي خواسته بود داخل قصر شاهي شده با پادشاه در خصوص كاري مذاكره نمايد، قانون هم مقرر داشته بود كه همه آن چند نفري كه در قيام شركت كرده بودند، مي‌توانستند بدون اجازه داخل قصر شوند، مگر اينكه شاه در مصاحبت با يكي از زنان خود باشد. بنابراين او انتظار اجازه از احدي نداشت و چون يكي از آن هفت نفر بود حق خود مي‌دانست كه به دربار داخل شود. باوجود اين، سرايدار كل و دربان با ورود او مخالفت كردند و گفتند شاه با يكي از زنان خود خلوت كرده، ولي اينيتافرن تصور كرد اينها دروغ مي‌گويند، پس خنجر بركشيد و بيني و گوشهاي آنها را بريد و بر افسار اسبهاي خود آويخت و افسار را هم بر گردن آنها پيچيده نزد شاه فرستاد. داريوش از ديدن اين منظره متوحش شد و با خود گفت مبادا اين عمل با جلب موافقت آن شش نفر صورت گرفته باشد. پس به ترتيب دنبال آنها فرستاد و همينكه فهميد عمل اينيتافرن با موافقت آنها نبوده فرمان قتل او و فرزندان و منسوبينش را صادر كرد.» از اين مطلب حدود قدرت اشراف و ارزشي كه سلاطين براي آنها قائل بودند، روشن مي‌شود. شاه املاك اختصاصي بسياري به بزرگان مي‌داد و از آنها مي‌خواست كه در مواقع بحراني فرمان بسيج دهند و سازوبرگ جنگي فراهم سازند. اين فئودالهاي بزرگ و اشراف در املاك خود تسلطي نامحدود داشتند، قانون مي‌گذرانيدند، قضاوت مي‌كردند، براي خود نيروي مسلح نگاه مي‌داشتند و از رعاياي خود ماليات مي‌گرفتند. غير از اشراف سابق الذكر مهمترين طبقات جامعه ايراني در عصر هخامنشي طبقه مغان يا روحانيان، دهقانان، بازرگانان و پيشه‌وران، كشاورزان و بردگان قابل ذكرند